معرفی مقاله:
در معنایی گسترده، اثر هنری معنایش را از اجتماع میگیرد، برای آن خلق میشود و در ارتباط با دیگری معنا پیدا میکنند. بهرنگ پورحسینی در این مقاله به ارتباط هنر با اجتماع پرداخته است. به اعتقاد او تا زمانی که دیگری شاهد اثر هنری نشود اثر هنری در خلوت هنرمند «معنا» ندارد. ساختار «خطاب» یا سخن گفتن با دیگری شرط وجودی کار هنری است. در تفسیری رادیکالتر از او، میتوان گفت شیوهی مفصلبندی هنر و امر جمعی را نیز باید در آرمانهای هنر رمانتیک، از جمله آرمان تلفیق هنر و زندگی جمعی، ریشهیابی کرد. آرمانی که از یک سو در هنرهای کاربردی مسیری را طی میکند که از طریق باوهاوس به الگوی هنر در خدمت اجتماع تفسیر میشود. او در همین راستا نقاشیهای منوچهر صفرزاده را اساس کار خود قرار داده و این معنا را در آثار او بیشتر جستجو کرده است.
بخشی از متن:
در دهههای سلطهی «هنر بزرگ» ایرانی، یعنی دهههای چهل و پنجاه که گفتمان بازگشت به خویشتن و اسطورهسازی ملی در هنرهای گوناگون سیطره داشت، منوچهر صفرزاده در برابر اسطورهی اکثریت و موتیفهای بصری ملی، اسطورههایی اقلیتی را به تصویر میکشد. اسطورههای گمشده و مبهم که میکوشم آن را بهطور خلاصه به معنای دیگری از اجتماع که «مهر» بر آن دلالت میکند پیوند بدهم. تابلوهای روایتگر و شلوغ صفرزاده که مملو از چهرههای شبهاسطورهای و نگاههای متداخل شخصیتهاست را گاه با پردههای شبیهخوانی و نقاشی قهوهخانهای مقایسه کردهاند. با این حال، داستانهای گنگ و ناشناختهای که او برای ما روایت میکند نه حماسیاند، نه مذهبی، نه تراژیک، نه کمیک، و در عین حال رنگی از تمام آنها دارند. تنها میدانیم که این نقاشیها داستانی قدیمی وکهن را برایمان روایت میکنند اما دقیقاً نمیتوانیم مکان و زمان رخداد این صحنهها را در حافظهی جمعیمان جایابی کنیم.