بخشی از متن:
نمایشگاه آثار کمالالملک و پیروان او که با کوشش وزارت فرهنگ و هنر ترتیب یافته تماشاگر ایرانی را با دورهای از هنر نقاشی ایران که به آن (هنر کلاسیک ایران) نام دادهاند آشنا میسازد و در ضمن انگیزهای به دست میدهد تا هنر این دوره را از نظر «فنی» بررسی و سهم فرهنگی و تأثیر آن را در هنر نسل بعدی ارزیابی کنیم. هدف از این بررسی روشن ساختن واقعیاتی است که از اواخر قرن نوزده تا به امروز در هنرهای تجسمی مرز و بوم ما رخ داده است.
بررسی واقعیت هنری یک دوران (که بدون شک نقش مهمی در تحول هنر نسل آینده و در بینش هنری اجتماع دارد) نباید با تعصبات فردی و ملی آمیخته شود چون در این صورت بررسی واقعیت نخواهد بود.
پیش از آن که به تحلیل و بررسی آثار کلاسیک ایران (مکتب کمالالملک) بهپردازیم بهتر است کمی درباره عمل نقاشی و وظیفه نقاش در برابر طبیعت و جامعه صحبت کنیم تا در نتیجه بتوان آثار کمالالملک و پیروان او را بهتر ارزیابی کرد.
هدف از نقاشی کردن چیست؟، به چه کسی «هنرمند» اطلاق میشود؟، چرا تاریخ هنر در بین میلیونها نقاش فقط افراد معدودی را «مکتبدار» میشناسد؟
آیا وظیفه نقاش بازگو کردن طبیعت و تجسم واقعیاتی است که همه میبینند؟
نگاهی به گذشته تاریخ هنر این مسئله را برای ما روشن میکند که: هنرمندان بزرگ دوران کلاسیک اروپا که کلاسیکهای ما از آنها دنبالهروی کردهاند با وجود بهرهگیری از طبیعت هرگز مطیع و مقلد طبیعت نبودند بلکه در جستجوی واقعیتی ماورای ظواهر فریبدهنده آن بودهاند.
هنرمندانی که نام آنها در تاریخ بجا مانده است در اثر مکاشفه (یگانه شدن طبیعت) به حقایقی دست یافتند، مسئله تازهای در هنر نقاشی و تجسم واقعیات کشف کردند و بینش نوی به نسلهای بعد از خود دادند.
کدام طبیعتی است که با نقاشیهای سیمونه مارتینی، جوتو، مازاچو و پییرو دلافرانچسکا مطابقت داشته باشد. کدام واقعیتی با «بهار» بوتیچلی و یا با «آخرین شام» لئونارد برابری میکند؟
چهرههائی که رافائل نقاشی کرده بدنهائی که دوناتللو و میکلانژ از سنگ تراشیدهاند با وجود تکامل شکلی و «وفاداری به طبیعت» موجوداتی کامل و والاتر از سایر موجوداتند. در این آثار عصاره هستی دانش و ادراک منطقی و روحیه شاعرانه سازندگان آن فشرده شده است. ـ فن ترکیببندی شکلها براساس قوانین هندسی (تناسبات طلائی) تمرکز نور و تاریکی که با اراده هنرمند تنظیم شده است و اصول با قاعده رنگبندی و شعری که این عناصر را به هم پیوند داده است محتوای اصلی این آثار را تشکیل میدهد.
تماشاگر عامی در برابر این پدیدهها فقط شکلهائی را که همیشه دیده و میشناسد (صورت و اندام و یا شکل درخت) تشخیص میدهد ولی اختلاف بینش «بوتیچلی» و «لئونارد» را درک نمیکند. اگر کاراواجو را پایهگذار تضاد نور و تاریکی میشناسند نه به این دلیل است که کاراواجو میوه را شکل میوه نقاشی نموده و یا عضلات بدن و جنس پارچه را خوب نشان داده است. محتوی ارزنده آثار کاراواجو در گردش نورها، ارتباط فضاهای متضاد، تمرکز روشنائی، شیوه ترکیببندی و در بینش منحصر به فرد او نهفته است. رامبراند نقاش هلندی با پیروی از سنتهای هنری رنسانس و مطالعه آثار کاراواجو کار خود را آغاز کرد ولی تضاد نور و تاریکی رنگها را که از لئونارد و کاراواجو آموخته بود به شیوه تازهای در آثارش بیان کرد.
درجات مختلف نور و تاریکی و نیم سایههای رنگینی که در نقاشیهای رامبراند دیده میشود، عمق فضاهای رنگینی که مثل شبکههای نور و رنگ روی هم قرار گرفتهاند، قلمزنیهای بیپروا و قشر ضخیم رنگهای آثار دوران پیری رامبراند را در هیچ یک از آثار اساتید قبل از او نمیتوان دید. …
۰ دیدگاه
هنوز بررسیای ثبت نشده است.