بخشی از مقاله:
برای ما هر جملهای که بعد از عبارت «علم ثابت کرده است که…» بیاید پذیرفتنی شده است. در ذهن بسیاری از امروزیان علم جایی را اشغال کرده است که زمانی متعلق به مذهب بود. علم برای ما وحی منزل است. باور ما بر این اسطورۀ مدرنیسم چنان عمیق و ریشهای است که سایر اعتقادات خود را با آن هماهنگ میکنیم. ما پذیرفتهایم که علم حقیقت است. باری، علم جای حقیقت نشسته است. قدرت و تسلط علم در اندیشۀ امروزی ما ریشه در عصر خرد انتقادی (سدۀ هجدهم) و حتی در فلسفهی دکارت دارد. پیش از آن بسیاری باورها در ذهن آدمی حقیقی فرض میشد بدون آنکه مهر تایید علم بر آن خورده باشد.
«در پایان سدۀ پیش انسان یکی میان همه دانسته شد. اما آن یکی که به خرد خود مؤمن است و امیدوار.» موجودی که «عاقلانه میاندیشد و راهنمای کارش علم است» به همین دلیل مارکس هرگز از ادعای خود کوتاه نیامد که پایهگذار «سوسیالیسم علمی» است و کروپاتکین آنارشیست رهنمود داد که همه چیز سنت را دور بریزید مگر علم را. هنوز هم بسیاری با این تعریف فردریش انگلس همراهند: «علم جستجوی پر وسواس حقیقت است.»
گسترش تلقی علمگرا از هستی به حوزۀ فعالیت هنری نیز کشیده شد. خودِ این تلقی که عینیت (اُبژه) ثابت است و امکان دستیابی به واقعیت آن وجود دارد (و یا به تعبیر امپرسیونیستها؛ اگر به روش علمی هر لکۀ رنگ را درست همرنگ آنچه در عینیت وجود دارد بازنمایی کنیم؛ امکان حصول تصویری عین واقعیت وجود دارد) خود تصوری است که از اندیشۀ پوزتیویستی نشأت گرفته است.
امپرسیونیسم در نگارهپردازی، منطبق است با اثباتگرایی در فلسفه، پوزیتیویستها علم را به مثابۀ جهانی ثانوی محسوب میکردند و آن را تصویر آینهوار جهان به شمار میآوردند. …
دربارهی تاریخ هنر بخوانید.