لورنا سیمپسون خطوط گردن-۱۹۸۹ lorna simpson neckline-1989/گفت‌وگوی تلما گولدن با لورنا سیمپسون / ترجمه‌ی نیما ملک‌محمدی

گفت‌وگوی تلما گولدن با لورنا سیمپسون / ترجمه‌ی نیما ملک‌محمدی

بخشی از متن:

یک بار هنگامی که بچه بودم و مریض شده بودم، از روی بیکاری کوپن‌های جایزه‌ی بسته‌های دستمال‌کاغذی را جمع کردم و به آدرس شرکت سازنده فرستادم تا صاحب یک دوربین پولاروید شوم. بعد دوربینم را برداشتم و از سگم و مردم محله عکس گرفتم. احساس نمی‌کردم که نبوغ و استعداد خاصی در این زمینه دارم، اما از عکس گرفتن خیلی لذت می‌بردم. به واقع با عکاسی بسیار راحت‌تر از رقص و اجرا رابطه برقرار می‌کردم. به این ترتیب همین‌طور که بزرگ و بزرگ‌تر می‌شدم، باز هم به سراغ دوربین و عکاسی می‌رفتم. تجربه‌ی حضور در کالج و دانشکده‌ی هنرهای بصری در اواخر دهه‌ی ۱۹۷۰ تجربه‌ی بسیار جالبی بود. به‌ویژه آن که در آن دوران خط‌کشی و بحث داغی میان نقاش‌ها و عکاس‌ها در دانشکده جریان داشت.

دانشکده‌ی هنرهای بصری محیطی کاملاً سفیدپوست بود و سیاست‌های خاص خودش را داشت. اما من علاقه‌ی خاصی داشتم که ببینم هنرمندان معاصر سیاه‌پوستی که در نیویورک ساکن بودند، چه کار می‌کنند. به همین خاطر به عنوان کارآموز به بخش آموزش استودیو میوزیم (Studio Museum) در هارلم رفتم. این لحظه‌ای مهم و تعیین‌کننده برای من بود. این که در سن هفده، هجده‌سالگی با افردی چون دیوید هامونز و چارلز آبرامسون که هنرمندان مقیم موزه بودند، ملاقات کردم. و این که شانس این را پیدا کردم تا در آثار هنرمندان مفهومی و دیگر هنرمندانی که در آن دوره کار می‌کردند و با همکاری هم آثار اینستالیشن و انواع و اقسام آثار هنری خلق می‌کردند، غوطه‌ور شوم. تمام این‌ها برای من بسیار جذاب و الهام‌بخش بودند. فکر می‌کنم این تجربه و این که مدام میان «استودیو میوزیم» در هارلم و دانشکده‌ی هنرهای بصری در قلب نیویورک در رفت‌و‌آمد بودم، مرا نسبت به توانایی‌های خودم به عنوان یک هنرمند آگاه کرد. این تجربه به من نوعی نظرگاه و پرسپکتیو نسبت به آموزش‌هایی داد که در دانشکده می‌دیدم. البته نه از این نظر که به من کمک کند تا یک هنرمند باشم، بلکه از لحاظ تاریخ هنر، زاویه دید، و این که چه کسی چه چیزی به من درس می‌دهد. نوعی تاریخ‌نگاری تجدید نظرطلبانه در کانون پروژه‌ی «استودیو میوزیم» قرار داشت و این به من نشان داد که اوضاع از چه قرار است و چیزهای زیادی به من درباره‌ی هنرمندان معاصر و در عین حال گذشتگان آموخت.

فکر می‌کنم این گفته دقیقاً عشق من نسبت به زبان و علاقه‌ی من به استفاده از متن به همراه کارهایم را توضیح می‌دهد. اشاره‌ی شما به سوزان لوری پارکز هم کاملاً درست بود. من نمایش‌های او را در نیویورک از همان اوایل کارش در اواخر دهه‌ی ۸۰ دیده‌ام و با هم دوستان خوبی هم هستیم. در آثار او نوعی تجانس آوایی و استفاده‌ی خاص از کلمات وجود دارد. این کلمات گاه بر اثر تکرار معنای خود را از دست می‌دهند یا معنای‌شان به سطحی بالاتر تعالی پیدا می‌کند، یا معنایشان به کلی تغییر می‌کند. این همان چیزی است که من به شدت دوست دارم با آن کار کنم. این کار به لحاظ خاصی بسیار دشوار است. چون آدم باید واقعاً گوش این کار را داشته باشد و کلمات برایش چیزی فراتر از شکل بصری‌شان روی کاغذ باشد. بنابراین بله. می‌توانم بگویم که سوزان لوری پارکز و تونی موریسون بر کار من تأثیر گذاشته‌اند. …

سبد خرید ۰ محصول