اصطلاحات فلسفه‌ هنر به انگلیسی / Art philosophy terms in English

اصطلاحات فلسفه‌ هنر به انگلیسی، تکمله‌ای بر صفحۀ اصطلاحات هنری به انگلیسی – لغات و واژگان هنر است. در ادامه ترجمۀ واژگانِ کاربردی در ارتباط با فلسفه هنر را می‌خوانید. (این صفحه به‌مرور تکمیل می‌شود و خوشحال می‌شویم در بخش دیدگاه‌ها پیشنهاداتِ خود را در جهت ارتقاء محتوای این صفحه بیان کنید.)

Siegfried Kracauer زیگفرید کراکوئر، زبان و تصویر، عکاسی، سینما،

«زبان و تصویر ۴»

پدیدار شناسی، عکاسی، تصویر

زبان و تصویر (۳)

ویلیام جی. تی. میچل، زبان و تصویر، زبان تصویر

زبان و تصویر (۲)

زبان و تصویر، نشانه شناسی، شمایل شناسی، زبان، تصویر

زبان و تصویر (۱)

لغات و اصطلاحات فلسفه هنر به انگلیسی

  • آرایش، چینش، تنظیم | arrangement:

مفهوم «تنظیم» در فلسفه هنر اغلب به سازماندهی یا ترکیب عناصر درون یک اثر هنری، اعم از بصری، موسیقایی یا موارد دیگر مربوط می‌شود. مفهوم «آرایش»، «چینش» و «تنظیم» به بررسی چگونگی سازماندهی عناصر هنری برای تولید معنا، هماهنگی زیبایی‌شناختی یا تأثیر عاطفی می‌پردازد. این اصطلاح همچنین می‌تواند به بحث‌های فرهنگی و فلسفی گسترده‌تر در مورد چگونگی ساختار معنا یا ارزش در اشکال هنری اشاره کند. از نظر تاریخی، ریشه در زیبایی‌شناسی کلاسیک دارد. جایی که متفکرانی مانند ارسطو و افلاطون بر ساختار و تعادل در هنر تأکید داشتند. در دوران روشنگری، چیدمان با فرمالیسم گره خورد و بر کیفیت‌های ذاتی اثر هنری تمرکز کرد. در تئوری‌های مدرن و معاصر، چیدمان شامل تفاسیر گسترده‌تری از جمله زمینه‌های اجتماعی، فرهنگی و مفهومی است که نقش پویای آن را در شکل‌دادن به ارزش و ادراک یک اثر هنری برجسته می‌کند.

  • آرته | Arête:

آرته را در انگلیسی به Virtue ترجمه کرده‌اند؛ اما در فارسی معادل پذیرفته‌شدهٔ روشنی ندارد؛ با‌وجوداین «فضیلت» و «کمال» و نظایر این‌ها را برای آن گفته‌اند؛ نیز به «خویشتن‌داری» در مقامِ وسیله‌ای برای رسیدنِ به توانایی و دانایی و میانه‌روی اشاره کرده‌اند. مقصود از کمال، یعنی برتری‌داشتن هرشخص در همان حوزهٔ مخصوص به خود است و صرفاً مختص انسان‌ها نیست و دربارهٔ حیوانات و سایر موجودات هم صدق می‌کند. مثلاً دویدنِ سریع اسب ویژگیِ ممتاز این حیوان است؛ پس آرتهٔ اسب به سریع‌دویدن آن است. برای شناخت آرته بایست، نخست، فصل‌ممیز آن موجود را دریافت. «عقل» تمایز انسان در نسبت با سایر موجودات است و آرتهٔ آدمی در کاربستِ عقل است.
در رسالهٔ منونِ افلاطون برای اقسام تخنه‌ها، نظیر کفاشی و…، استادانی را می‌یابد؛ اما نوبت به آرته که می‌رسد، سوفسطاییانْ مدعی آموزگاریِ آرته می‌شوند. طیِ‌ گفت‌وگو‌یی سقراط ادعای سوفسطاییان را نمی‌پذیرد: استادِ هر تخنه بایست در آن زمینه صاحب‌نظر باشند؛ حال سوفسطاییان در این زمینه وارد نمی‌شوند. سقراط می‌گوید: آرته با ارادهٔ خداوند در وجود آدمی می‌نشیند. درنتیجه، آرته اکتسابی نیست و از وجوهِ ذاتیِ آدمی به شمار نمی‌آید. شناخت آرته، تلاش برای رسیدنِ به «فضیلت» است و در این مسیر بایست به صفاتی نظیرِ تقوا و خویشتن‌داری و میانه‌روی آراسته شویم.

  • آرته پوورا | Arte Povera:

اصطلاحی ایتالیایی که جرمانو چِلانت در اواخر دهه‌ی ۶۰ برای توصیف آثرا مینیمال آرت که با مواد پیش‌پاافتاده و کم‌بها ساخته می‌شوند، وضع کرد.

  • آرمانی | Ideal:

کمال مطلوب، مثالی. با دو معنای مختلف در تاریخ هنر و نقد هنری کاربرد دارد؛ و ریشه‌ی آنان در تفکر یونانی و هنر کلاسیک باستان است: ۱. به هنری ارائه می‌شود که در روند زیباگزینی از طبیعت، صورت کاملی از آن ارائه کند. ۲. بر این نظریه افلاطون مبتنی است که هر چیز محسوس صرفاً تحقق ناکامل صورت اولیه آن است. آکادمی فرانسه در سده هفدهم، آثار هنرمدانی چون رافائل و پوسن را نمونه‌های شاخص چنین هنری دانست.

  • آکورد (در موسیقی) | Chord

  • آگاهی‌بخش | Informative

  • آماتور | Amateur:

در عرصه هنر، این واژه برای کسی به کار برده می‌شود که در یک یا چند هنر خبره و کارشناس است و بدان مشغول است، اما نه برای کسب درآمد. نقاشان فاقد آموزش رسمی را می‌توان در این گروه جای داد ولی باید توجه داشت که اصطلاح «مکتب‌ندیده» و «آماتور» معنای واحد ندارند.

  • آموزه | Doctrine

  • آینده‌نگری (مکتب هنری) | Futurism

  • آیین شمنی | Shamanism:

اعتقاد به قدرت نفوذ شمن (ساحر، طبیب قبیله) در جهان غیر مرئی ارواح حاکم بر زندگی مردم. این آیین از دیرباز در قبایل تورانی، مغول، سرخپوستان آمریکا و اسکیموها رایج بوده و با هنرشان پیوند داشته است.

  • اثر التقاطی | Pastiche (فرانسوی)، Pasticcio (ایتالیایی):

اثر هنری یا ادبی که در آن از شیوه‌ها و عناصر عاریتی استفاده شده باشد، ولی همچون یک کار اصیل جلوه نماید.

  • اجماع | consensus

  • احوال درونی | Mental peroperties

  • اختلاف اقتضا | Proportionate difference

  • اخلاقی | Moral

  • ادراک | Perception

  • ارتکازی | Implicit

  • ارزش | Value

  • ارزش تنقیحی | Heuristic value

  • ارزیابی صوری (فرمال) | Formal appreciation

  • ارزیابی (هنری) | Appreciation

  • استدلال استقرایی | Inductive argument

  • استدلال (برهان) مفهوم باز | open concept argument

  • استدلال (برهان) مبنا | core argument

  • استفهام انکاری |  rhetorical question

  • استنتاج قیاسی (در منطق) | deduction

  • استیتمنت، بیانیه‌ی هنرمند | Statement:

استیتمنت یک هنرمند (یا بیانیه هنرمند) شرح کتبی هنرمند از کار خود است. این متن کوتاه متن در حمایت از آثار مجموعه و روند تولید آن‌هاست و جهت درک بهتر در اختیار بیننده قرار می‌گیرد. به این ترتیب هدف آن اطلاع‌رسانی، ارتباط با زمینه‌ی هنری و ارائه‌ی مبنای کار است که ماهیتی تعلیمی، توصیفی یا بازتابی دارد.

  • اسطوره | myth

  • اسطوره در هنر | Myth in Art:

اسطوره هنری نوعی روایت خود انگیخته است که در واقعیت‌های روانی به زبانی تخیلی ملموس و بیشتر در قالب دراماتیک به بیان درمی‌آید.

  • اسطوره‌شناسی | mythology

  • اصالت زیبایی‌شناسی | Aestheticism:

اصطلاحی است مشتمل بر انواع مبالغه در آموزه‌ای که هنر را خودبسنده، خودمختار و خودهدفمند می‌داند. بدین معنا که هنر منظوری برون از خود ندارد و نباید با معیارهای نازیبایی‌شناختی مثل اخلاق، سیاست و مذهب ارزیابی شود.

  • اسلوب مشابهت خانوادگی | family resemblance method

  • اِسناد، حمل (در منطق) | predication

  • اشتراک لفظی | equivocation

  • اطلاق (معنا بر مصداق) | application

  • اعتبار | validity

  • الگو | Pattern:

الگو به تراکم و تکراری بودن یک ساختار یا طرح در یک تصویر یا سطح اشاره دارد. این الگوها ممکن است در طبیعت، هنر، طراحی صنعتی و غیره وجود داشته باشند و برای ایجاد تنوع و تأثیر بصری استفاده می‌شوند.

  • الگوی نخستین | Archetype:

صورت نوعی. اصل این واژه یونانی به معنای الگویی بود که چیزهای همانند را از روی آن می‌ساختند. در عرصه هنر، به انگاره یا نقش‌مایه یا الگوی اولیه‌ای که در تداوم فرهنگی نیروی رمزی و خصلت نمادین یافته است، اطلاق می‌شود.

  • امكاناً | contingently

  • انتزاعی، آبستره | Abstract:

انتزاع محض را می‌توان به هر هنری تعبیر کرد که در آن تصویر اشیاء واقعی به کلی کنار گذاشته شده است و محتوای زیبایی‌شناختی آن در قالب یا ساختاری رسمی از اشکال، خطوط و رنگ ها بیان می‌شود. هنگامی که بازنمایی اشیاء واقعی به طور کامل وجود نداشته باشد، چنین هنری ممکن است غیر عینی نامیده شود.

  • اندیشه‌ورزانه | reflective

  • اندیشه‌ورزی | reflection

  • انسان‌انگارانه، انسان‌گونه‌انگارانه | anthropomorphic

  • انسان‌شناسانه | anthropological

  • انسان‌گونه‌انگاری، انسان‌انگاری | anthropomorphism

  • انفعالی | passive

  • انکشاف زیبایی‌شناسانه | aesthetic revelation

  • ايضاح | clarification

  • ایده | Idea:

اصطلاحِ «ایده» ریشه در زبان یونانی دارد و از اسم‌مصدرِ Idein، به‌معنیِ «دیدن»، بیرون آمده است. لفظ ایده معادلِ «هیئت» و «شکل» و «فرم» و «صورت» و «مثال» و نظایر این‌هاست. این اصطلاح در دستگاه نظری افلاطون و برای تشریحِ «نظریهٔ صورت‌ها یا عالَم مُثُل یا ایدوس» و در اشاره به «چیزی که هست» و «موجودها»به کار رفت. مقصود از «موجود» یعنی چیزی که «هست» و آنچه «هست»، ایده است. ایده ثابت و خوداستوار است؛ در‌حالی که اشیایِ محسوس و ملموس ذاتاً تغییرپذیرند. از نظر افلاطون ایده‌ها یا صورت‌ها، واقعی‌ترین هست‌هایند و در عالی‌ترین مرتبهٔ حقیقت قرار گرفته‌اند.

  • بازتولید | Reproduction:

عمل تکثیر آثار هنری به منظور آنکه در دسترس همگان قرار گیرد. از سده هفدهم تا سده نوزدهم، باسمه‌کاری وسیله‌ای برای بازتولید بود. بعداً روش‌های عکاسی و چاپ ماشینی معمول شد.

  • بیان | Expression:

ویژگی‌های معرف کار یک هنرمند یا گروهی از هنرمندان. شیوه‌ی اظهار نظر هنرمندان درباره زمانه‌شان به زبانی که از ارزش‌های زیبایی‌شناختی برخوردار باشد.

  • بیانگر | Expressive:

صفتی برای آثار هنری واجد محتوای عاطفی یا عقلانی و یا دارای معنای زیبایی‌شناختی خودبسنده، در برابر آثاری که هدف برونی و عملی دارند، مانند پوستر. این واژه را برای توصیف خط یا رنگی که وسیله بیان حالات ذهنی باشد نیز به کار می‌برند.

  • پالایش | Refinement:

به طور اعم، این اصطلاح به آراسته نمودن و کامل کردن اثر هنری اشاره دارد.

  • پراکنده‌گزینی | Eclectism:

التقاط‌گرایی. در هنر، به انتخاب و اتخاذ سبک‌های گوناگون به منظور دستیابی به سبکی کامل‌تر اطلاق می‌شود.

  • پیشتاز، آوانگارد | Avant-garde:

اصطلاحی که به هنرمندان، نویسندگان و شاعرانی اطلاق می‌شود که در یک دوره معین «پیشروترین» اسلوب یا مضمون را در آثار خود به کار برده و غالباً بانی جنبش‌های نو بودند.

  • پیکرنما | Figurative:

مربوط به هنری که اشیا یا جانداران مخصوصا انسان به طریقی در آن بازنمایی شده باشد.

  • ترکیب‌بندی | Composition:

سازماندهی، طراحی یا قرار دادن عناصر منفرد در یک اثر هنری. هدف دستیابی به تعادل و تناسب است. معمولاً برای هنر دو بعدی اعمال می‌شود.

  • ترکیب‌بندی خطی | Linear Composition:

آن نوع ترکیب‌بندی است که طرح متشکل از خطهای شکل‌ساز، بیش از شکلهای توپر رنگی در آن بارز باشند.

  • ترکیب‌بندی رنگی | Color Composition:

عمل تنظیم و ترتیب رنگها در یک اثر هنری بر اساس اصول هماهنگی و تباین و تکرار.

  • دیالکتیک | Dialectice:

دیالکتیک ریشه در اصطلاحِ یونانیِ «لوژیکا» یا Logica دارد و به‌معنیِ اقامهٔ برهان یا دلیل‌آوری یا هنر پرسش‌وپاسخِ صحیح است. دیالکتیک نوعی «روش» در کسب معرفت یا شناخت به‌شمار می‌آید. روشِ دیالکتیک بر مباحثه و گفت‌وگو استوار است و به اعتقاد برخی از دانشوران فلسفه، روشِ فلسفه، دیالکتیک است. این اصطلاح، نخست، در شیوهٔ مواجههٔ سقراط با مفاهیم فلسفی مطرح شد. افلاطون دیالکتیک را روشی می‌داند که با تکیه بر آن از تصویری به تصویری بالاتر، ارتقاء می‌یابیم تا نایل‌شدن به تصویر کلی و بنیادین. در روشِ دیالکتیک استفاده از این راهکارها مؤثر است: بررسی مفاهیم متضاد در کنار هم، مقایسهٔ مفاهیم متضاد، استفاده از واسطه‌ها برای برقراری ارتباط میان مفاهیم متضاد، و بِنانهادنِ فرضی ابتدایی در آغاز گفت‌وگو و پیش‌رفتنِ به سویِ مبنایی بنیادی.

  • سبک | styl:

تعیین خصوصیات مجموعۀ آثار یک هنرمند براساس «مهارت» او «سبک» آن هنرمند نامیده می‌شود. سبک متکی بر سازماندهیِ خردمندانۀ آثار به‌وسیلۀ پدیدآورندۀ منفرد است. به‌گونه‌ایی که شیوۀ تکوین‌یافته توسط آن پدیدآورنده را می‌توان در جریان مباحثه تشخیص داد یا بیان کرد.

  • کاتارسیس | Catharsis:

اصطلاح کاتارسیس در دستگاه فکری ارسطو به‌معنیِ «پالایش» و «تطهیر» است. کاتارسیس نتیجهٔ تجربهٔ هنری است؛ درواقع همانی است که از طریق هنر به پالایش روحِ آدمی می‌انجامد و وجودش را از بدی‌ها پاک می‌کند و لوازم تزکیهٔ نفس را فراهم می‌آورد. از‌این‌رو هنر در نگاه ارسطو، به‌خلافِ افلاطون، سبب‌سازِ سازندگی روح است. چنین نگرشی ته‌مایه‌های روانشناسانه دارد و با خودشناسی مرتبط است؛ درواقع مقصود از پالایش یا تطهیر، پالودنِ روح از احساساتِ ناپاک است. شناخت دانشوران فلسفه از کاتارسیس به این نکته محدود نمی‌شود و دیدگاه‌های متنوعی دربارهٔ کاتارسیس تشریح شده است.

  • هنرمند | Artist:

می‌توان گفت که ذهنی اصیل و خلاق در پدیدآمدن اثری منحصربه‌فرد، نقشی اساسی دارد. از اوایل دوران مدرن تا به امروز منتقدان و بازار هنر با این نگرش هنرمندان را از یکدیگر متمایز می‌کردند. این حکم و الگو که اثر هنری محصول ذهن اصیل است، از دوران شکوه یونان به بعد برای تشخیص هنرمند واقعی مورد قبول فرهنگ غرب بوده است. از این جهت، مفهوم مدرن هنرمندان واقعی که در رنسانس ایتالیا زاده شد، دربرگیرنده مفهوم اثر هنری اصیل است. این دو مفهوم نشان‌دهندۀ نوعی رابطۀ دیالکتیکی میان پدیدآورنده و موضوع هنر است.

فرم و لیست دیدگاه

ارسال دیدگاه

۰ دیدگاه‌

هنوز دیدگاهی وجود ندارد.

    سبد خرید۰ محصول