گریزلدا پالک در مقاله «و اینک تاریخ هنر: دیدن، مکان و قدرت» به عناصر دیدن یک اثر هنری پرداخته است، اینکه آیا یک اثر هنری نگاهی عوامانه میطلبد یا تنها برای نگاه ریزبینانه مخاطب خاص خود ساخته شده است؟ آیا هر مخاطب با ایدئولوژی خاص خود میتواند به بافت دست نخورده اثر هنری این اثر بصری خلق شده نفوذ برد و آن را از حالت باکرگی در بیاورد؟
پالک در این مقاله به نظرات ریچارد ولهایم در ارتباط با این موضوع نظر داشته و گمان برده است که بهتر است نگاهی متامل و دلسوزانه به نگاه مخاطب و اثر هنری داشت. میتوانیم این مقاله را همچون جادهای دانست که در هر پیچ به سراغ یک مولفه از دیدن و نگریستن میرویم؛ از قدرت دیدن که میشل فوکو به عنوان چشم قدرت یاد میکند تا امر خیال در نگریستن. امری که با آن به سراغ آنچه در خیالِ دیدنها و ندیدنهایمان و مرز ترسیم و حقیقی بودن آن رفته و چگونگی تاثیر آن بر پرده نمایش سینما را مطالعه میکنیم.
گریزلدا تاریخ هنر را به مثابه ابژههای بصری عرضه میکند و به این پرسش پاسخ میدهد که آیا چیزها برای دیده شدن به مشاهده کننده احتیاج دارند یا بینیازند؟ و در ادامه به جایگاه نگریستن از منظر هنرمندان زن و مخاطبان زن به تناسب جایگاه و زمانهی آنها در دوره مدرنیسم میپردازیم.
با گریزلدا پالک در این مقاله به تاریخ هنر به مثابه چشمی برای دیدن ابژه هنری و خالقان آن سفر میکنیم.
بخشی از متن:
سیاستِ نگاه كردن (looking) ریچارد ولهایم در کتاب خود، نقاشی به مثابه هنر، منتشرشده به سال ۱۹۸۷، توجهات را به خاصبودگی تاریخ هنر معطوف میسازد. مطالعات هنرهای بصری در میان رشتههای معرفتیای که با میراث فرهنگی سروکار دارند، تنها رشتهای است که بر تاریخ بیش از نقد که حد مشترک مطالعات ادبی، موسیقی یا رقص است، تأکید مینهد. این موضوعی است كه ارزش توجه بيشتر را دارد…