بخشی از گفتوگو:
ایمان افسریان: بحث را با خلاصهای از روند کاری شما آغاز کنیم.
غلامی: از سال ۶۸ شروع به طراحی کردم. از سال ۷۰ در کلاس آقای وکیلی شرکت کردم؛ در آنجا از روی مدل کار میکردیم: طراحی حالت فیگور. بعد وارد دانشگاه شدم. در دانشگاه هم از روی مدل کار میکردم اما نه به شیوه واقعگرا، به صورت لکهای با رنگ روغن. در همان دوران به خاطر اتفاقی که برایم افتاده بود شروع کردم به ذهنی کار کردن. تا آن موقع ذهنی کار نکرده بودم. دوستی از زندگیام رفته بود و میخواستم آنچه را که از او به خاطر داشتم، بکشم. چون این فضاها براساس دانستههایم بود نمیتوانستم آنگونه که باید و میخواستم، اشیاء و آدمها را نقاشی کنم. پس همزمان از عکسهای آرشیوی استفاده کردم. با آنکه خیلی از عکسها کیفیت مناسبی نداشت، باز اطلاعات بیشتری نسبت به قبل داشتم. از آن اتفاق مدتی گذشت و موضوع را فراموش کردم. بعد از آن، چند دفعهای با همان موضوع کار کردم و دیدم کارم کار نمیشود. منصرف شدم.
سال ۷۸-۷۷ اواخر لیسانس بود که خیلی علاقهمند شدم از روی عکسهای آرشیوی دستهجمعی که از دوستانم داشتم کار کنم. اگر جایی مهمان بودم دوربین میبردم و یک حلقه عکس میگرفتم و یکی را انتخاب میکردم و از رویش کار میکردم. به صورت غیرحرفهای هم دائما عکاسی میکردم و میکنم. البته به طور همزمان از روی مدل زنده هم طراحی میکردم. طراحیهایی که عمدتا با مدادرنگی بود و حدود یک ساعت طول میکشید. در آن دورهها به عمد مدل را دفرمه میکردم. در کارهای ذهنی، دستها و صورتها کشیده میشد یا در مدلهای زنده سرها بزرگ میشدند و میفهمیدم که بزرگ شده ولی دستش نمیزدم.
افسریان: چرا دفرمه میکردی؟
مانی غلامی: شاید به خاطر فضای غالب آموزشی، من هم یکی از همین دانشجوها بودم. الان هم معلمهایی را میبینم که مثلا به جای آنکه کار و معنی کار اگون شیله را معرفی کنند نوع خاص دفرمهای او را آموزش میدهند. شاید من هم ناخودآگاه تأثیر میگرفتم. دانشجوی سال آخر لیسانس بودم و بیشتر میخواستم کاری ارائه کرده باشم. سال چهارم که فارغالتحصیل میشوی نباید کارت دانشجویی باشد.
حالا چهجوری دانشجویی نباشد؟! معلمها خط میدهند. اهل خط گرفتن نبودم، کار خودم را میکردم. کمترین نمره را هم گرفتم. نقاشیهایم یکدست نبود. از آن نوع یکدستیای که دانشگاه خوشش بیاید. به نظر آنها اگر یک موتیف ایرانی را بگیری و با رنگهای مشخص تکرار کنی کارت یکدست میشود. خیلی از دانشجوها بعد از دانشگاه هم همین کار را ادامه میدهند. وارد نمایشگاه که میشوی همه کارها یک حس را به تو میدهند. هیچ تابلویی تو را نگه نمیدارد . در این فضا کار کردن سخت بود و اعتمادبهنفس میخواست. من هم گاهی از فضا متأثر میشدم. وقتی مدل زنده کار میکردم بیشتر روی حالتهای آنها دقیق میشدم. بعضی وقتها ژست مدل را خودم تعیین میکردم. ژستهایی که دوست داشتم.
ایمان افسریان: میشود در مورد ژستهایی که دوست داشتی بیشتر توضیح بدهی.
مانی غلامی: مثلا حالتی متفاوت داشته باشند. نمیدانم چگونه توضیح بدهم. مثلا طنزی داشته باشد؛ طرز نشستنشان، یا… بگذریم. سر پایاننامه فوقلیسانسام، که تصویرسازی میخواندم، خیلی درگیر شدم. میخواستم کاری کنم که به نقاشیهایم ربط داشته باشد. پرتره اقوام ایرانی را انتخاب کردم. برای اولینبار بود که از کسانی که نمیشناختمشان کار میکردم.
از عکسهای کتابها یا عکسهایی که از مردم در خیابان میگرفتم با دوستانم گرفته بودند، استفاده میکردم. تکنیکها و لحنهای خیلی زیادی را تجربه کردم. اما نشد. برگشتم به مدادرنگی و همان کار خودم. از عکسهای ریچارد اودون خیلی خوشم میآمد و فکر میکردم در فضاهای سفید عکسهایش، کاراکتر خیلی بارز میشود. من هم از همین تمهید استفاده کردم.
افسریان: گفتی عکاسی هم میکنی؟
مانی غلامی:بله. بیشتر عکسها را خودم میگیرم. حتی عکاسی عروسی هم کردهام. از اودون خیلی چیز یاد گرفتم. پرترههایی که گرفته شاهکار است؛ از آن موقع بود که فهمیدم کاراکترسازی چقدر مهم است. دوربین هم شوخی ندارد. همه جزئیات را ثبت میکند. این مسئله به من خیلی کمک کرد. یکی از عللی که مدادرنگی را برای کار انتخاب کردم این بود که جزئیاتی به من میداد که دیگر وسائل نمیدادند.
خادمی: تو یک دورهای در اندازههای بزرگ با اکریلیک کار کردهای. بعد باز به مدادرنگی رو آوردی. ممکن است علتش همین باشد؟
مانی غلامی: بله. آن موقع این قدر درگیر جزئیات و کاراکتر سازی نبودم. زمانی که الان برای یک کارم میگذارم، ۷-۶ برابر قدیم است. دائما پاک میکنم و باز رنگ میگذارم؛ آن موقع تکنیکش را نداشتم. اکریلیک را تجربه کردم، اما بعد برگشتم سر مدادرنگی خودم.
خادمی: در کارهای تو طبیعت بیجان یا منظره ندیدم. موضوعی که در همه کارهایت تکرار میشود فیگور آدم است. به فیگور چگونه نگاه میکنی؟
غلامی: در دوره آموزش انگار وظیفهمان بود که فیگور کشیدن را یاد بگیریم. آن قدر درگیر نبودم. فکر میکردم همه این کار را میکنند، ما هم باید بکنیم دیگر.