ایمان افسریان در مقالهی خود با عنوان«مغروق عالم معنا» سعی در یافتن نسبتی میان معنویت و انتزاعگرایی با موقعیت تاریخی ما دارد و به این منظور در تلاش است تا مسير شکلیابی و تظاهر معنویت در هنر و به خصوص نقاشی متجدد ایران از دههی چهل به این سو را به اجمال ردیابی کند. وجوه متفاوتی که معنویت در این سالها آشکار کرده چگونه بوده است؟ افسریان با پاسخ به این پرسش در تلاش است این وجوه مختلف را در سراسر مقاله در دستهبندی ساختاری بگنجاند تا توضیحی منسجم از آن ارائه دهد.
ایمان افسریان ادامه بحث خود را به سه دورهی تاریخی تقسیم میکند. دههی ۴۰، دهههای ۵۰ و ۶۰، دهههای ۷۰ و ۸۰ و هر کدام از دورههای را با مشخصهای متمایز میسازد و معنویت را در ارتباط با هویت، سیاست و انتزاع بررسی میکند. او میپرسد تصویری که ما از امر معنوی در خاطرهی جمعی ثبت کردهایم تا چه اندازه با واقعيت همخوان است؟ و آیا ما برای دور زدن واقعيتی تلخ، دست به کار جعلی تاریخی در خاطرهی قومی خود نشدهایم؟ و توضیحات او در این مقاله گامهایی است در پاسخ به این پرسشها.
تحلیل انتقادی او در انتهای این مقاله با این سوال انتقادی آغاز میشود. چه سرّی است که همهی هنرمندان در این سالها به نحوی ادعای معنویت دارند و اطوار عارفانه از خود بروز میدهند؟ آیا این هنرمندان واقعا به دنبال امر معنوی بودند یا تنها نمیخواستند خود را از برکات تفاسیر معنوی محروم کنند؟ آیا معنویت به صورت ناخودآگان در آثار این هنرمندان تجلی یافته است؟ و توضیحات او در این امر گویا از رازی مگو پرده بر میدارد. مصلحت نيست که از پرده فرو افتد راز/ ورنه در مجلس رندان خبری نيست که نيست…
بخشی از مقاله:
در شماره گذشته حرفه: هنرمند مقالاتی پیرامون پیوند معنویت و نقاشی انتزاعی منتشر شد که در این شماره نیز ادامه آن را میخوانید. موضوع مقاله حاضر اما یافتن نسبت میان معنویت و انتزاع گرایی با موقعیت تاریخی معاصر ما است. شاید در نگاه اول شباهت های زیادی مابین نقاشیهای انتزاعی معنویتگرای غربی با بعضی نقاشی های معاصر ایران بیابیم. اما مسئله این است که تا چه اندازه میتوان این آثار را صاحب محتوا، و دلیل وجودی همسانی قلمداد کرد. به نظر میآید که معنویت به عنوان یکی از مسائل انسان مدرن، در ایران راه و مسیر متفاوتی را پیموده است. و بهطبع رد پای هنر ما در این مسیر با آن چه در غرب صورت پذیرفته متفاوت است.