بخشی از مقاله:
۱ بچهها توي خاکريز بازي میکنند، کي؟ دههی سی، دههی چهل، به هرحال خيلی بعدتر از ور افتادن کلاه پهلوی و احتمالاً عيدی، سال تحويلی، چيزی که اين بچهها با کت و کلاه وسط خيابان يا بيابان ايستادهاند، نشان به آن نشان که کت يکیشان به چهل تکه میماند. و آن يکی شلوار عشاير بختياری پوشيده باگيوههای سفيد بزرگتر از پايش، یعنی اگر اينها بچههای عشاير باشند که چهل پنجاه سال است پابرهنه توی صحرا میدوند. توی اين عکس زيادي اتو کشيده و ترتميزند، انگار که به مهمانی شازده قشمشم دعوت باشند ….چقدر نزديک بوده عکاس به اين بچهها و چقدر آن خشکی لباس تميز و سنگينی گيوههايشان را قشنگ ثبت کرده…
۲ اين عکس را دوست دارم. آن کلاه لگنی خاک خورده، کتهای اتو کشيده گيوهها و خندههای محجوبانهی عکسهای پنجاه سال پيش … آن روزگار قديمی که آدمهايش موقع رفتن به پيک نيک سه تيغه میرفتند با کت و کلاه و سيگار و کبريت بغلی … و البته عکاسی که براي کار مهندسی رفته بود نه چيز ديگر اما با دوستهای گرمابه و گلستانش توی دشتهای بهاری جنوب، با ماشينهای بنز نمره اهواز و در خاکیترين جادههای ايران ويراژ میداد و فقط از مردم عکس میگرفت… اسمش گمانم سيفالملوکی بود. اين آدمهای نشسته روی پل طنابی نصفه نيمه دارند صدايش میکنند که بيايد توی عکس، اسمش سرزبانشان مانده انگار…
پیشنهاد مطالعه: مقالاتی پیرامون «مهدی سیفالملوکی»