
بخشی از متن:
دو جوان وارد خانه ییلاقی یک خانواده متوسط مرفه میشوندزن و شوهر و پسر هفت هشت سالهشان را میکشند این خلاصه ماجرایی است که در بازیهای بامزه ساختهی میشائیل هانکه، اتفاق میافتد.
موضوع تازهای نیست اصلاً موضوع تازه وجود دارد اما میشائیل هانکه این موضوع را به یکی از تکاندهندهترین فیلمهای واپسین دهه هزاره گذشته بدل میکند فیلمی که ما را به اندیشیدن به بنیانهای فرهنگ بازی محور سطحگرا و فارغ از معنویت خود برمیانگیزد و نقد هوشمندانهای بر این فرهنگ ارائه میکند او در یک سطح شکنندگی و ناتوانی انسان و تمام سامان و ارزشهای زندگی روزمره او را در رویارویی با زور مطلق و آشکار نشان میدهد و رنج حاصل از این ناتوانی را به شیوهای مؤثر بیان میکند در سطحی دیگر سراسر فیلم مکالمهای است با فیلمهای مشابه و قراردادهای غالب بر ژانر تریلر و بستن همه راههای خروجی که در این ژانر قهرمانان به دام افتاده با توسل به آنها از بنبست ظاهراً مطلق بیرون میآیند و به بیننده اطمینان خاطر و دلگرمی میدهند.
در پایان فیلم میشائیل هانکه هیچ دلگرمیای در کار نیست همه راههایی که در برهههایی از فیلم به آنها دل میبندیم ناکارا از آب درمیآیند راههای مرسوم در فیلمهای سینمایی و تلویزیونی و بازیهای کامپیوتری مشابه چون طراحان این بازی بامزه خود بهتر از قربانیان و بهتر از بیننده به این راهها آگاهی دارند.
خودویژگی روایت آشنای قتل خانوادهای مرفه به دست دو جوان بزه کار در بازیهای بامزه در چیست نخست در انگیزهها برای بیننده همینطور برای خانواده قربانی این پرسش مطرح میشود که انگیزه دو جوانی که دارند خانواده را زجرکش میکنند چیست در این گونه فیلمها معمولاً به فقر و زندگی خانوادگی نابسامان قاتلها اشاره میشود گاهی هم به انگیزههای فلسفی آنها.