معرفی مقاله:
کاسپارـ دافیت فریدریش تابلوی صلیب در کوهستان را در سال ۱۸۰۸ در استودیوی خود به نمایش گذاشت. اثر سپس به قصر تتشن در بوهمیا، یعنی محل سفارش کار، منتقل شد. خود هنرمند این اثر را در ستایش از گوستاو چهارم پادشاه سوئد خلق کرده بود که موفق شد اتحادی علیه فرانسه و ناپلئون در اروپا شکل دهد. گرچه حرکت ضدفرانسوی او نهایتاً شکست خورد و گوستاو از سلطنت خلع شد. ارزش زیباشناختی این تابلو بحث دامنهداری میان منتقدان برانگیخت که امروزه با نام غائلهیرمدور (Ramdohrstreit) شناختهمیشود. اف. و. بازیل فن رمدور یکی از سرشناسترین منتقدان هنر وقت آلمان و مخالف هنر رمانتیک اثر مذکور را از چند جهت نقد کرده و آن را فاقد ویژگیهای زیباشناختی دانسته است. نقد رمدور به دیدگاه غالب درباب دریافت بصری در فلسفهی آلمان و بهخصوص کانت ارجاع دارد. کانت در توصیف احساسمان در باب والایی در نقد قوهی حکم نشان میدهد که احساس والایی به سبب تنشی است میان آنچه سوژه دریافت میکند (auffassen) و آنچه تلفیق میکند یا به شکل ترکیبی ادراک میکند (zusammenfassen). این مقاله به نگاه کانت در اینباره و ارتباطش با آثار فریدریش میپردازد.
.
بخشی از مقاله:
«اگر بخواهیم نقد رمدور به فریدریش را در زمینهای کانتی قرار دهیم، اثر فریدریش با ادراکپذیرکردن امر ادراکناپذیر ما را فریب میدهد. رمدور به تنشی که تابلو در مخاطب ایجاد میکند اعتراض میکند. این تنشها مختص والاییاند ــ و ترجیح میدهد که تابلو تأملی آرام که ویژگی امر زیبا است، برانگیزد.»
در تضاد با معیارهای زیباشناسی فرانسوی، نقاشیهای فریدریش نه تنها خط افق ندارند بلکه فقدان نشانههای تمایزِ میان پسزمینه و پیشزمینه نیز در آنها چشمگیر است. در صلیب در کوهستان عناصر تابلو طوری ترکیب نشدهاند که حس فضای سهبعدی ایجاد کنند و بیننده را به ورود به تابلو دعوت کنند. در حالی که در تابلوهای منظرهی سنت فرانسوی اصل این است که بیننده به تفرج در تابلو دعوت شود، گویی تابلو پنجرهای کاملاً ناتورالیستی به جهان است. اگر کارهای فریدریش را با معیارهای زیباشناسی فرانسوی قرن هجدهم بسنجیم، «کوه برافراشته در پیشزمینه نه تنها بیننده را از ورود به جهان تصویر منع میکند، بلکه بازی نور در میان درختان را نیز، که سنتاً موجد توهم فضای سهبعدی است، مختل میکند». آثار فریدریش نه تنها اصول فضایی بلکه قوانین زمان را در زیباشناسی سنتی رنسانس به هم میزنند، قوانینی که بر اساس آنها نگاه بیننده باید از نقطهای شروع کند و به نقطهی بعدی برود و همینطور ادامه دهد تا آرام گیرد. به عبارت دیگر در این دیدگاه نوعی توالی زمانی بر فضا حاکم است. درست مثل وقتی که در واقعیت به گشتوگذار میرویم. تابلوهای فریدریش و بهخصوص صلیب این آرامش را یکسره برهم میزنند زیرا هیچ زمان مشخصی نمیتوان برای آن متصور شد. لیکن دیدگاه غالب زیباشناسی قرن هجدهم با دشواریهای زیادی روبروست، دشواریهایی که شاید دقیقاً فریدریش است که آنها را عیان میکند. بههرحال ساده نیست مبدّل ساختن بوم به پنجرهای رنسانسی رو به جهان. کلایست میگوید با دیدن طرحاندازی غمزده و سترون فریدریش، بیننده حس میکند که «به آنجا رفته است، باید از آنجا بازگردد. دوست دارد به آنجا برود» اما «نمیتواند». در واقع کلایست حق دارد، زیرا فریدریش در طول زندگی کوتاهش همواره شیفتهی تضاد و تردید بود. این بهواقع وجه ممیزهی گرایشات آلمانی در آن برههی تاریخی است. اینکه فریدریش مات و مبهوت و حیرتزده است و در عین حال عمیقاً در برابر خویش گسیخته و دوپاره شده است. فرید نتیجه میگیرد که آلمانیها به «دریافتی عمیقاً متفاوت از «خویش» باور دارند، گویی به یک معنی خود یا خویش در برابر خودش در عمل بازنمایی حاضر میشود»، و این یکی از مضامین محوری در میان فیلسوفان ایدئالیست اواخر قرن هجده و اوایل قرن نوزدهم آلمان از جمله فیشته است.»