معرفی مقاله:
از کیوریتر و کیوریتری میتوان تعاریف انتزاعی ارائه کرد و میتوان، با مفروض گرفتن ضمنی یا صریح این یا آن تعریف، دربارهی حواشی مختلف کرد و کار کیوریترانه بهنحوی انتقادی یا غیرانتقادی سخن گفت. رویکرد مهدی نصرالهزاده در این مقاله اما گذر کردن از درک انتزاعی و نیل به شناختی تا حد امکان ملموس، همدلانه و عملی از طریق غور در زیست کیوریترانهی یک کیوریتر واقعی، کاترین کو (۱۹۹۴ـ۱۹۰۴) است. ایدهی اصلی این نوشته آن است که کیوریتر بودن و عمل کیوریتری در واقع شکلی از زندگی و شیوهای از بودن در جهان و بودن در پیوند با دیگران است. در اینجا دیگران به همهی «چیزها»، «کالبدها» یا «عاملها»ی دیگر اطلاق میشود. خواه طبیعی، مثل انسانها، خواه غیرطبیعی، مثل اشیا و نهادها. کیوریتر بودن نیز در واقع شبکهای از روابط یا پیوندهای مؤثر بین چیزهای مختلف است. بر این اساس، غور در زیست کیوریترانهی کاترین کو غور در شبکهی روابطی است که او بهعنوان کالبدی زنده با شبکهها و کالبدهای زنده و غیرزندهی دیگرــ و با آثار هنری بهمثابهی مهمترین کالبدهای غیرزندهــ در درون و بیرون جهان هنر داشته است.
.
بخشی از مقاله:
برای آنکه کسی کاترین کو باشد فلج بودن تنها یکی از شرطهای لازم، البته شرطی بس کلیدی، است. کاترین کو در کودکی دچار بیماری فلج اطفال میشود و تا پایان عمر به شکلهای مختلف با عوارض این بیماری دست و پنجه نرم میکند. و کسانی که، در بین انواع و اقسام شکستگیها و دررفتگیها، نردهی آهنی فرورفته در شکم و زهدان فریدا کالوی هجدهساله را بهعنوان بخشی جداییناپذیر از حیات شخصی و خلاقیت هنری او در نظر میگیرند، نمیتوانند همین نقش را برای بیماریای که گریبان کاترین را از دهسالگی تا هنگام مرگ گرفته بود قائل نباشند. بیشک انتخاب بیماری فلج اطفال بهعنوان منفذی برای سُر خوردن به درون فضای زندگی کاترین کو انتخابی کمابیش دلبخواهی است، چه در شبکهی عظیم روابطی که زندگی کاترین کو را بهعنوان یک انسان و بهعنوان یک کیوریتر میسازند، میتوان از هر نقطه یا از هر گرهی آغاز کرد. به عبارت دیگر، این داستان را تقریباً از هر جای دیگری میشد آغاز نمود و وارد شدن از این مدخل بیش از هر چیز نشاندهندهی نوعی تصمیمگیری نویسندگانه است.
پدری که کارش تجارت ابریشم است ناگزیر میشود پوششی از گچ بر تن دخترش کند. اما همان پدر برای دختری که نمیتواند راه برود و ناگزیر است در خانه درس بخواند سرگرمی دیگری در نظر میگیرد که بعدهای سرنوشت او را رقم میزند. موریس ولف، که خود از قدیم آثار چاپ دستی جمع میکرده، به کاترین یاد میدهد که چگونه از آثار مجموعهی پدر فهرستبرداری کند. مجموعهای که در آن آثاری از دورر، وان دایک، ون لیدن، میله و ویسلر وجود دارد. از سوی دیگر، یکی از عموهای کاترین که گردآورندهی تابلوهای نقاشی است، او را با نقاشیها و کتابهای هنری احاطه میکند. کاترین تا پیش از این، مواجههی جدیای با هنر نداشته است. اما اکنون که پای گشت و گذار در محیط و بازی با همسن و سالانش را ندارد، خود را لابهلای چاپدستیها و نقاشیها و کتابهای هنری غرق میسازد. پنجرهای بسته میشود. پنجرهی دیگری باز میگردد. پانزدهساله است که برای اولین بار پایش به مدرسه باز میشود.
«زندگی من مزرعی وسیع و ممتد بوده است که بر جایجای آن نشان حاصلخیزی هنر حکمفرماست. و من از این موهبت برخوردار بودهام که با هنرمندان پرشماری دوست باشم. هنرمندانی که اکنون بخشی از تاریخاند. همهی آنها اکنون مردهاند. و من این الزام را در خود احساس میکنم که تجارب و مواجهات شخصی مختلفی را که با آنها داشتهام، ثبت کنم. امیدم آن است که این خاطرات کمک کنند تصویری زنده از این مردان برجسته ترسیم شود و گامی باشد در جهت درکی بهتر و کاملتر از دستاوردهای آنان. با به یاد آوردن و نوشتن، همچنین، میکوشم همانقدر که گذشته را مجدداً از آن خود میکنم به پرسش از زمان حال نیز بنشینم. هرچند باید اذعان کرد زیستن دوبارهی شور و حال گذشته برایم کاری سراسر شوقانگیز بوده است. وارسی جهانی که من شناختهام. جهانی که هنر، موزهها، ماجراجوییهای کیوریترانه، آموزش هنر، و، بالاتر از همه، هنرمندان، بر آن حاکم بودند، به من جان دوباره بخشیده است.»