دوربین از دستان تاریخ میسُرد، تاریخ هم به آسانی در دام دوربین نمیافتد. هر بار یکی از دیگری میگریزد. میتوان پنداشت عکاسی گذشته را پیش رویمان میگذارد تا آن را بنگریم و بررسیم، تا حافظهی جمعیمان را بسازیم و به آن آگاه شویم. میتوان تاریخِ گذشته را با عکس به پیش کشید و آن چه پیشتر رخ داده است را دوباره و چندباره دید و آن گذشتهی یکتکه و قوامیافته را نگریست و گذشته را فربهتر کرد و از آن به سادگی گذشت، میتوان اما در اکنون و حال به آن نگریست و آن گذشتهی یکتکه را تکهتکه کرد. سرشت عکاسی انگار با این حالت دوم سازگارتر است. اساساً کار دوربین بریدن و قطعکردن است.
تاریخ را هم گریزی از گیوتین پردهی دوربین نیست. اگر روزگاری پردهی نقاشی روایت تماموکمال گذشته را پیش میآورد، دوربین آن روایت را قاپ زد، پارهای از آن را برچید و آن زمان و زمانه را خُرد به چشممان آورد. آن تاریخ صُلب با آن سایهی سنگین به یکباره فروریخت و در اکنون جاری شد. دوربین گذشته را مدام در اکنون میآورد تا هر کدام روایتی تازه سَر دهیم و دوباره گذشته را از نو بسازیم.
تاریخ را میتوان با عکسها مرور کرد و گذشته تا اکنون را در زمان دنبال کرد و در این مکان، در اینجا و اکنون، ایستاد، میتوان با عکسها هماره به پیش و پس رفت و تاریخ را ساخت. و هر بار که ساختیم ببینیم و بفهمیم که چهطور تاریخ در آن جا نمیگیرد و به بیرون میریزد.در این شماره کوشیدیم به این رابطهی سیال و فرار عکاسی و تاریخ اندکی بیندیشیم. این که چگونه تصویر به تاریخ شکل میدهد و آن را میسازد. این که انبوه و انباشت تصاویر تا به چه اندازه در ساخت تاریخ ما دخیلاند. چگونه عکس، “زندگی واقعی” را در آن و لحظهای میفشُرد و آن را بدل به تاریخ میکند. به کمک دو عکاس، جف وال و لوک دولاهه، این ژانر یعنی ژانر تاریخی را از دو مسیر دنبال کردیم. به نظر میآید مسالهی هر دوی این هنرمندان تاریخ است. وال تاریخ هنر و به خصوص تاریخ هنر نقاشی را میکاود و آن را زیر و زبر میکند و در آن شبهه میاندازد، دولاهه رخدادهای تاریخی واقعی امروزمان را مستندنگارانه همچون تابلوی نقاشی بر دیوار میآویزد تا شاید در گذشته و اکنونمان اندکی بیندیشیم و شرم کنیم.
اما این ژانر(تاریخی) در عکاسی ایران انگار بلاموضوع است. تا حال میتوان تنها در عکسهایی که در گذشته گرفته شده نگریست؛ هنوز تاریخِ عکاسیی یکپارچهای نداریم که بخواهیم جور دیگری ببینیماش و در آن پرسش کنیم . مقالهی آخر از ما میخواهد تا تکهها را کنار هم بگذاریم، از ما میخواهد تا تصویری از گذشته، هرچند خُرد و کوچک، بنا کنیم، تا قدری به طاقهای شکستهیمان، به ستونهای ریختهمان و به عکسهای از جان رفتهمان بنگریم. ببینیم چه قدر سودای ساختن تاریخ عکاسیمان را و تاریخمان را در سر داریم.
جهت مطالعهی مقالاتِ این فصل، به بخش «مقالات مرتبط در فصلنامه»، در انتهای این صفحه مراجعه کنید.