مجید اخگر در مقالهی حاضر به مجموعهعکس «زردها بیخود قرمز نشدهاند» مرضیه رشیدی پرداخته است. به عقیدهی مجید اخگر، نخستین چیزی كه در عكسهای مرضیه رشیدی ـ در سطحی كلی و پیش از نزدیک شدن به ویژگیهای خاص آنها ـ جلب نظر میكند، این است كه آنها تصاویری ساده هستند. منظور از «تصویر ساده» اشاره به یكی از ویژگیها یا شروط هستیشناختی بنیادینِ تصویر است كه فضای نظری و عملی هنر چند دههی اخیر عموماً در مراتب مختلفِ فاصله از آن تعریف شده است: تصویرـسازی به عنوان مسیری خاص برای گفتگو با جهان مرئی. او با با کمک گرفتن از همین مفهوم سعی در تحلیل این مجموعه، که با موبایل نیز گرفته شده، دارد.
بخشی از مقاله:
عكسهای مرضیه رشیدی كه با موبایل گرفته شده بودند عمدتاً نماهایی نزدیک از گیاه و علف و خاک را در شب ــ در فضایی تاریک ــ نشان میدادند كه عنصر نور نقش اصلی را در دیده شدن/نشدن، یا تا چه حد و به چه شكل دیده شدنشان، ایفا میكرد. به این ترتیب میدان عمل این عكسها تقریباً بهتمامی بهواسطهی دو محور تعریف میشد. اول، عناصر گیاهی به عنوان موضوع اصلی دیدن. و دوم، نورـتاریكی به عنوان صحنهی نمایش و در حقیقت شرایط امكانِ دیدن.
نحوهی تركیب این عناصر باعث میشد كه در تصاویر با نوعی حس شبیخون زدن به طبیعت مواجه شویم. نه به معنای حمله یا تهاجم به طبیعت، بلكه به معنای آنكه ناغافل به سراغ آن برویم، سراغ گوشهای از آن، در وقتی فراموش شده، در جایی فراموششده، در شب كه آدمها و چیزها سراغ كار خود رفتهاند (یا در واقع از كار خود پا پس كشیده و به خانههایشان رفتهاند). و حالا عكاس با چراغی به درون تاریكی میرود، با نور فلاش یک موبایل، آنچنانكه در سنت عكاسی خیابانی و مستند به سراغ زوایای محلهای بدنام میرفتند. اما این محلهی بدنام در اینجا گاه گوشهای از زمینهای حاشیهی شهر یا كنار جاده است كه بیكار افتاده و به عنوان «طبیعت» هم محل توجه نیست. یا حتی گوشهای از یک پارک عمومی در تهران یا جایی دیگر، كه به نظر نمیرسد چیزی برای عرضه كردن داشته باشد.
ویژگیها و كیفیتهای حاكم بر این تصاویرِ نزدیک از زندگی گیاهان ــ سادگی، خوابآلودگی، زیبایی، رازآمیختگی فضا و شكلی از حیات ــ طنینی انسانی دارند. و این ما را، دستكم به عنوان یک پیشنهاد یا قرائت ممكن، به شكلی غیرمستقیم به اندیشه در زندگی انسانی و تاریخمندِ آن سوی این گیاهان دعوت میكند. عنوان مجموعه ــ «زردها بیخود قرمز نشدهاند» ــ كه سطری از شعر نیما است (و سطرهای پایانی فوقالعادهی آن را عنوان این نوشته قرار دادهایم)، هرچند تناظر مستقیمی با محتوای تصاویر ندارد، اما از سر تفنن انتخاب نشده و برآمده از شناخت فضای اشعار اوست. این، ما را به تناظرها و تقارنهای جهان انسانی و جهان طبیعی در اشعار نیما نزدیک میكند. گویی مجموع این تصاویر گیاهی را «در مجاورت»ِ نوعی زندگی انسانی مشاهده میكنیم، یا بهمثابهی شكلی از حیات انسانی (كه نقطهی مقابل نمادپردازی دمدستی و مبتذل است).