این عکس خیلی قدیمی بود. گوشههایش در اثر چسباندن در داخل آلبوم از بین رفته بود، رنگ قهوهای آن نیز پریده بود و فقط میتوانست دو کودک را نشان دهد که در انتهای یک پل چوبی – کوچک در یک گلخانه شیشهای که آن روزها باغ زمستانی نامیده میشد، با هم ایستادهاند. آن موقع (۱۸۹۸) مادرم پنج سال داشت و برادرش هفت سال. برادر به نرده پل تکیه داده بود و دستش را روی آن دراز کرده بود؛ مادرم، کوتاهتر از او، کمی عقبتر و رو به دوربین ایستاده بود؛ میشد احساس کرد که عکاس گفته “کمی جلوتر بیا تا بتوانیم تو را ببینیم”…
آتچه در این جستار میخوانیم:
پرتره در عکاسی / گراهام کلارک / علی عامری
کودکی که هرگز نبودم / انت کون / مهران مهاجر
نقاب در حکم مفهومی توصیفی / ماری پرایس / علی عامری – فتحاله نوری