بخشی از متن:
گفتوگو با: علیرضا روحنواز / گلناز طاهری / شکوفه علیدوستی / وجیهه لطفی / همیلا وکیلی / غزاله هدایت / محسن یزدیپور
گالری راه ابریشم با تمرکز بر رشتهی عکاسی مرداد ماه سال ۱۳۸۱ مهماندار آثار هفت عکاس جوان با موضوع زن بود.
مجموعه تصاویری آرام، کمصدا و سلامت. به این بهانه شهریار توکلی گفتوگویی با این عکاسان جوان انجام داده است. بخش نخست این گفتوگو به علیرضا روحنواز اختصاص داده شده است.
گفت وگوی شهریار توکلی با علیرضا روحنواز
شهریار توکلی:من از تو عکسهای کمی دیدهام. در پایاننامهات هم نبودهام. فقط چند عکس از پروژهی «آسمان شهر» را دیدهام. نوع کارت در آن سیستم اینگونه است که عکاسی در محیط خارجی انجام میدهی و نوعاً با عکاسی گزینشی سروکارداری.
صحنههایی را میبینی، گزینش میکنی و عکسش را میگیری. چی شد که در مجموعهی جدیات به این نوع عکاسی رو آوردی؟ یعنی هم در خانه عکاسی میکنی و هم صحنه را میسازی؟
علیرضا روحنواز: در یک دورهای، یعنی همین چندین ماه اخیر، خودِ تصویر برایم دغدغه شده بود. اخیراً داشتم تعدادی از عکسهایم را میسوزاندم برای مجموعهای که در آن از عکسهای در حال سوختن عکاسی میکنم. همهی عکسها سوختند ولی فقط این یک عکس، که چهرهی بچهی خواهرم است نسوخت و باقی ماند. خواستم دوباره روی آن الکل بریزم و آتشش بزنم ولی پشیمان شدم و تصمیم گرفتم که نگهش دارم. بعد از آن شروع کردم با این تصویر در جاهای مختلف کار کردن. عکسهایی که گرفتم بد نبودند ولی خیلی هم برایم جذاب نبودند. از طرفی همیشه بزرگ شدن این نسل جدید برایم یک علامت سئوال بود.
با دیدن عکسهای گرفته شده، خود این تصویر که در بچگی از خواهرزادهام گرفته بودم و با توجه به اینکه حالا او بزرگ شده تصمیم گرفتم این علامت سئوالم را با زبان عکاسی برای خودم مطرح کنم. من فکر میکنم در حال حاضر یک سری اتفاقات مخرب در حال رخ دادن است ولی به شکلی کاملاً مخفی. نسلی که خیلی از فشارها را تحمل کرد بعد از انقلاب و در زمان جنگ ما بودیم ولی فکر میکنم آن موقع، مسائل خیلی مشخص و واضحتر از الآن بود. همهی ما میدانستیم که در زمان بحران داریم زندگی میکنیم. در چنین شرایطی که آدمها در بحران زندگی میکنند مجبور میشوند که فکر کنند تا حداقل یک مقدار شرایط را برای خودشان تعدیل کنند. البته در اثر فشار موجود بعضیها هم تسلیم میشوند و خیلی چیزها را میبازند.
باور من این است که نسل تازه، به ظاهر در شرایط بهتری است ولی خیلی از فاکتورهای این شرایط به ظاهر جذاب، کاذب است. در زمان ما هنوز چیزهایی بودند که برای خودشان تعریفی داشتند، اعتقاداتی بود، معیارهایی وجود داشت. به طور مثال واژهی خانواده برای خود معنا و اعتباری داشت که خیلی چیزها در این بستر شکل میگرفت. بازیها، تفریحها دارای یک روح بودند، شرایط مملکت اگر چندان درست نبود که مسلماً معتقدم درست نبود ولی روابط مهربانتری در میان آدمها و جامعه حاکم بود و به نوعی، همدلی و نوعدوستی با درجات کم یا زیاد زندهتر از حالا بود.
امروزه شرایطی به وجود آمده که بچهها از آزادی بیشتری برخوردارند ولی نحوهی استفاده از این آزادی نسبی را چندان درست نمیدانند. این بیانصافی محض است که بگوییم این نسل، نسل نالایقی است. چرا که نسل گذشته و مخصوصاً دستگاههای حکومتی مربوط به مسائل اجتماعی و فرهنگی، آیا مقدمهای را آماده کرده بودند که این بچهها شرایط موجود را بفهمند؟ آیا راهکارهای درستی پیش روی این نسل قرار گرفت؟ وقتی که در یک دوره امکانات بدیهی برای رشد یک نسل از آنها دریغ شود، در آینده و با به وجود آمدن یک آزادی نسبی نمیتوان انتظار داشت که آن نسل با چشمی کاملاً باز به مسائل نگاه کند چرا که در یک مقطع زمانی احساس حقارت کرده در نتیجه از این آزادی استفادهی چندان مثبتی هم نخواهد کرد و به عواملی که به صورت مستتر و مخفی به او ضربه میزنند هم نه چندان آگاهی دارد و نه چندان توجهی میکند چرا که در یک عدم ثبات، امکان این وجود دارد که عمر این آزادی هم به سرعت به پایان برسد و آنها از این شرایط استفاده نکرده باشند. به خاطر همین، جریان بزرگ شدن این نسل برایم عجیب است. به کجا میروند؟ چه میخواهند؟ دغدغهی اصلی آنها چیست؟ …