این مقاله نیمنگاهی به نقاشیهای جواد مدرسی در نگارخانهی اثر، با عنوان «ناسازه۳»، آبان و آذر ۱۳۹۹ به قلم وحید حکیم است. جواد مدرسی از زمرهی هنرمندانی نیست که چهار گوشهی حواسش به گردآوردن تجربیات تجسمی خود جمع باشد- روح جستوجوگرش، یا هر نامی دیگری که مایلید بر آن بگذارید، او را به هنرمندی پرسهزن بدل کرده است، چه در حیطهی تکنیک کار و شیوهی بازنماییاش، و چه در مورد مکانهایی که بدانها سرک میکشد. در این نوشته به بررسی این موارد در دورههای کاری او پرداخته نمیشود، بلکه هدف این است که از طریق دو نظریه به درک منطق کارهای جدید او نزدیک شویم.
بخشی از مقاله:
اهمیت «نظریهی مطابقتِ صدق» مبنی بر خبر دادن از «نبودنِ آنچه نیست و بودنِ آنچه هست» در نقاشی بازنمایانه بسته به نسبتی است که هنرمند، بر اساس رویکردش، با واقعیت برقرار میکند. در گذر زمان، تعدد تعریفها برای «واقعیت» این نسبتها را دامنهدار کرده است. نمونههای بسیاری نشان میدهند که چنین مطابقتی فاقد اهمیت است. برای مثال کسی در پردههای کاسپار داوید فریدریش که خواهان درنگ در مفهوم معنوی منظره و انسان بود، در پی «مطابقتِ صدق» نیست، بینندهی تصویرهای او بیش از آنکه در پی تطابق عناصر پردههای او با واقعیت باشد در سودای گوش سپردن به نبض پرطنین و منقلبکنندهی آن تصویرهاست.
از سوی دیگر، حتی در رسانهای چون عکاسی که تطابق یا واقعیت از ارکان مهم آن به شمار میرود، از پس غوغای امکانات دیجیتال، این «مطابقتِ صدق» دستخوش چون و چراست. اندیشهی رولان بارت مبنی بر اینکه «عکس لزوما از آنچه که دیگر نیست نمیگوید، بلکه فقط و مطمئنا از آنچه که بوده است میگوید» در عکاسی امروز نیازمند بازنگری است…