بخشی از مقاله:
در عنوان هنر پایا نوعی ارزشداوری پنهان وجود دارد. صفت «پایا» در این عنوان، خودبهخود، صفات همعنانی را احضار میکند، صفاتی همچون: موزهای، کهنهشده، مرده و روبهزوال؛ بهاین معنا بهنظر میآید که هنر پایا هنری است از متن زندگی مدرن بهدور که گویا به درد هیچچیز جز قرارگرفتن در موزه، یا گورستان اشیای عتیقه نمیخورد، اما مراد این نوشتار از هنر پایا آن چیزی است که اندیشمندان حکمت خالده به آن عنوان هنر سنتی، هنر قدسی، هنر معنوی یا هنر جاودانه دادهاند که البته رویکردی یکسر متفاوت با هنر مدرن است. با کاستن از پیشفرضهای ارزشداورانه که ازطریق گزینش عناوین خود را آشکار میکند، میتوان بنیاد پژوهش را بر درک الزامات درونی هر یک از این دو رویکرد استوار کرد. البته ادعای بیطرفی در هنر ادعایی بیپایه است و این نوشتار چنین ادعایی ندارد و بلکه مدعی نقادی از نظریهی حکمت خالده درباب هنر است. بااینهمه میتوان از مسیرهایی متفاوت جداسریهای هنر سنتی و هنر مدرن را آشکار کرد؛ فیالمثل میتوان به تفاوت جایگاه هنرمند در هر یک از این دو نگره پرداخت، زیرا هنرمند سنتی تفاوتی ماهوی با هنرمند مدرن دارد؛ در هنر سنتی هنرمند تقلیدگر، و در هنر مابعد رنسانس آفرینشگر است. همچنین میتوان به درهمتافتهبودن هنر و صنعت در دوران ماقبل مدرن، و گسلیدن این دو حیطه در دنیای مدرن پرداخت، اما به نظر من جداسری این دو نگره بر مفهوم بنیادیتری استوار است و آن درکی است که هر یک از آنها از ایدهی زمان دارند.
هنر مقدس درکی از نحوهای از زمان دارد که میکوشد بر آن اساس به بیزمانی، یا بهعبارت دقیقتر به جاودانگی و ابدیت دست یابد. این نحوه از درک زیباییشناسانه، در پی رهیدن از سیر خطی زمانِ سپنجی، و دستیافتن به نوعی استقلال متافیزیکیـ اسطورهای است. همچنین درک هنر مدرن از زمان درکی مبرا از اعتبارهای کیهانشناختی افسونزده و رازآلوده است. این درک از زمانمندی، خود، حاصل راززدایی جهان مدرن از همهی مفاهیم کیهانِ سنتی و از آن جمله زمان است. در کیهانشناختِ اسطوره، فیالمثل اسطورهشناخت مزدیسنا، زمانِ ازلی زمانی بیکرانه و بیحرکت است که در آن همهچیز در حالت مینوی خود، و در سکون و ثبات کامل قرار دارد. بهحرکتدرآمدنِ زمان حاصل هجوم اهریمن است. در این نوع از کیهانشناسی زمان معنایی اساطیری و هدفمند داشت و این معنا ازطریق درک گذشتهی مینوی و آیندهی رستاخیزی عالم فهم میشد؛ درواقع زمان چیزی نبود جز طرحی الهی که آغاز مینوی عالم را به رستاخیزِ قدسی آن پیوند میزد.
اما پس از انقلابِ کپرنیکی زمان دیگر معانی اساطیری و هدفمند خویش را که در گذشته و آیندهی عالم نهفته بود از دست داد و به چیزی بیمقصد بدل شد؛ ذرههایی کوچک شد که در این لحظه شکل میگیرند و از میان میروند، در اکنونی که برخلاف حکمت سنتی دیگر «اکنون سرمدی» نبود. در صفتهای «مدرن» و «پویا» عنصر زمانمندی مندرج است؛ بنابراین من عنوان «هنر پایا» و «هنر پویا» را از باب دقتِ بیشتر بازمیگردانم به عنوان «هنر جاودانه» و «هنر زمانمند».
مفاهیم گوناگون زمان، هر چه بودند، در یک نکته با هم اتفاقنظر داشتند و آن رویدادیبودن سیر زمان بهمثابه تاریخ بود، و تاریخ نیز البته جز مواردی معدود همچون توسیدید، بهصورت تکوین وقایع مثالی و اسطورهای فهم میشد. اسطورهی آغاز و انجامِ خلقت، یعنی اسطورهی آفرینش و رستاخیز، بهعنوان بنمایهی مرکزی در اساطیر، درواقع همواره در پی وضوحبخشیدن به مسئلهی غامضِ آغاز و پایانِ زمان بود؛ بنابراین ادعایی بزرگ نخواهد بود اگر بگوییم اندیشهی اسطورهای درواقع چیزی جز تفکر و تامل درباب مفهوم «زمان» نیست. اسطوره روش فهم یا تحمل زمان است، اگرچه خودِ اسطوره را باید «آگاهی بیزمان» دانست؛ زیرا زمان برای اسطوره زمان مطلقِ نیوتنی یا حتی زمان تاریخی نیست، بلکه زمانِ رویدادی است. برای آگاهی اسطورهای گذشتهی مطلقی وجود دارد که بینیاز از تبیین است، و همهی رویدادهای اصیل عالم خلقت در همین گذشتهی مطلق رخ دادهاند.
.
برای دیدن تمام مقالات محمد رضاییراد اینجا را کلیک کنید.