نقشه‌ی آلمان قدیم، اواخر سده‌ی شانزده میلادی

اندیشیدن به خودمان، اندیشیدن به دیگران: فرهنگ و هنر مدرن آلمان / مجید اخگر

مجید اخگر در این مقاله به شرح ویژگی‌های کلی آلمان پرداخته است. شاید در مواجه با ویژه‌نامه‌ی آلمان نخستین پرسش‌هایی كه خواننده با آن مواجه شود آن باشد كه چرا آلمان؟ چه چیزی ورای این شور و علاقه‌ی اولیه كه به طور طبیعی در مورد هر موضوع در بعضی وجود دارد و در بعضی دیگر نه، می‌تواند ما را به مشاركت در این تجربه دعوت كند یا برانگیزد؟ یا به بیان ظریف‌تر، چه چیزی می‌تواند شور و علاقه‌ی جمع، حلقه، یا فردی خاص را به شور افراد، جمع‌ها، و حلقه‌های دیگر بدل كند، و به این ترتیب آن را از مسئله‌ای شخصی فراتر ببرد و به مسئله‌ی دیگران هم بدل كند. به زعم اخگر آلمان، دست‌كم تا آن‌جا كه به قلمرو فرهنگ مربوط می‌شود، فقط آلمان نیست، فقط یك كشور نیست، و بسیاری از تولیدات، ایده‌ها، تصاویر، و مسائل و مضامینی كه خاستگاه آلمانی داشته‌اند با هسته‌ی مهم‌ترین مسائل دوره‌ی مدرن گره خورده‌اند. و به این ترتیب پرداختن به آن‌ها می‌تواند برای هر فرد یا ملتی كه در كلی‌ترین سطح با مسائل مربوط به فرهنگ مدرن یا مدرنیته‌ی فرهنگی سروكار دارد ضرورت داشته باشد. به بیان صریح‌تر، مطالعه‌ی تاریخ و فرهنگ آلمان یكی از بهترین مسیرها برای درك دینامیسمِ فرهنگ در عصر جدید و نسبت آن با حوزه‌ی واقعیت تاریخی است.

 

بخشی از مقاله:

در مورد فرهنگ آلمان تصویری كم‌و‌بیش كلیشه‌ای وجود دارد. فرهنگی عمیق، غامض، تیره و تار و پیچیده، كه با فیلسوفان و موسیقی‌دانان بزرگش شناخته می‌شود، و روح یا رگه‌ای خاص تمامی اجزاء و محصولات آن را به هم پیوند می‌دهد. این تصویر كلی در عین اغراق‌ها و ذهنی‌نگری‌ای كه در خود دارد، عاری از حقیقت نیست. اما این فرهنگ بزرگ در عین حال با سیر تاریخی خاصی پیوند خورده است كه آن را از دیگر كشورهای اروپایی متمایز می‌كند. انگلستان پیشگام انقلاب صنعتی بود و فرانسه با انقلاب سیاسی ۱۷۸۹ به سرمشق تحول سیاست مدرن تبدیل شد. آلمان از منظر تحولات عرصه‌ی سیاست و اجتماع با نوعی تأخیر فاز تاریخی روبرو بود و اساساً بسیار دیرتر از دیگر كشورهای مهم اروپایی به كشور یا «ملت» به مفهوم سیاسی كلمه تبدیل شد. آلمان تا پیش از ۱۸۷۱ كه با قوه‌ی قهریه‌ی بیسمارك (و نه با تحولی دموكراتیك) به عنوان یك كشور وحدت یافت، در قالب مجموعه‌ای از ایالت‌ها و امیرنشین‌های مختلف و مستقل به حیات خود ادامه می‌داد.

به این ترتیب، چنان‌كه گفته‌اند، آلمان از نظر تاریخی «مسیری ویژه» (Sonderweg) را از سر گذراند. بسیار پیش از آن‌كه یك ملت به مفهوم سیاسی كلمه باشد «ملتی فرهنگی» (ملتی كه در قلمرو فرهنگ خود را به عنوان هویتی واحد تجربه یا پی‌ریزی می‌كند) بود. و این از جمله‌ی مسائلی است كه دغدغه‌‌ای همیشگی نسبت به چیستی و كیستی و هویت تاریخی آلمان یا «آلمانی بودن» را به نشان مشخصه‌ی بخش اعظم فرهنگ و هنر مدرن این كشور بدل كرده است. از سوی دیگر، این وسواس نسبت به خود، این سودای جبران ناكامی در عرصه‌ی واقعیت و بازیابی یا احیای جایگاه «واقعی» یا «گذشته‌ی باشكوه» آلمان، از نظر سیاسی بیشترین هزینه‌ها را برای این كشور و البته دیگر كشورهای جهان به همراه داشته و تاریخ مدرن این كشور را به چشم‌اندازی فاجعه‌بار بدل كرده است. در طول دویست سال گذشته آلمان همواره پای ثابت فجایع تاریخی اروپا بوده است، و مشخصاً نام آن با دو جنگ جهانی گره خورده است كه از نظر میزان توحش و كشتار انسانی در طول تاریخ بی‌سابقه‌اند. پرسش بزرگی كه به این ترتیب پیش می‌آید آن است كه رابطه‌ی میان این دو سویه چیست؟ چه چیزی است كه یكی از غنی‌ترین فرهنگ‌های اروپای مدرن را با بزرگ‌ترین فجایع انسانی دوران مدرن مرتبط می‌كند؟

پس از تأسیس كشور واحدِ آلمان در سال ۱۸۷۱ و قوت گرفتن پویش‌های صنعت مدرن و اقتصاد سرمایه‌دارانه در دهه‌های آخر این قرن، این حس تمایز به تدریج تشدید شد و مایه‌ای سیاسی‌ـ ‌استراتژیك نیز به آن افزوده گشت ــ و این حس كلی فضای ذهنی و متناسب با آن سیاست خارجی آلمان را از دهه‌های آخر قرن نوزده تا میانه‌های سده‌ی بیستم و بعداز جنگ جهانی دوم تعیین كرد.

سبد خرید ۰ محصول