در طول تاریخ هیچگاه فرهنگ ایران تنها متکی به پایتخت کشور نبوده است و مکاتب و جریان های فکری در این گسترهی فرهنگی در چرخش و حرکت بودند. تنوع و تکثر قومی و فرهنگی همراه با اشتراکات فرهنگی این امکان را برای پایتخت فراهم میکرده که عالمان و معماران و فیلسوفان و هنرمندان از نقاط دور گرد هم آیند تا ذوق بر ذوق و تجربه بر تجربه بیفزایند. معماران شیرازی به سمرقند و هندوستان میرفتند، نقاشان از هرات به تبریز و قلمکاران از تبریز به اصفهان و…
و از پس قرون، فرهنگی پدید آمد که مرز سرزمینیاش با خطی از هنر و فرهنگ مشخص میشد. در دوران تجدد هم هر کدام از شهرهای ایران سهم خود را ادا و نقش خود را بازی کردند. مردمان این شهرها منشأ امواجی بودند که از شهرهای مختلف سر بلند میکرد و در پایتخت فرود میآمد. اما تمرکزگرایی و تجمع ناعادلانهی امکانات در سالهای اخیر روند این بده بستان فرهنگی را یکسره معیوب کرده است.
امروز در حاشیه زیستن و در مرکز نبودن معادل ناامیدی و بیآیندهگیست. گویی اگر هنرمندی بخواهد سری در میان سرها برآورد باید خود را به مرکز ـ در گام اول تهران و در گام بعدی به خارج از ایران برساند. انگار مرکز غایی جاییست دوردست که از قضا همهی امکانات در آنجا سرازیر است. هنر و هنرمندشدن هم انگار تنها در آن نقطهی پایانی شکل میگیرد. در این سالها نهادهایی اعم از دانشگاه و گالری و… در شهرهای دیگر ـ شبیه نمونههای تهرانی ـ باز شدهاند. از سویی تهران استعدادها را در خود میمکد از سوی دیگر شهرهای ایران میخواهند تهرانهای ثانی شوند.
اما خود این پایتخت دویست و اندی سالهی به شدت فرهنگباخته، چندگانه و چندپاره شده است. این اما همهی ماجرا نیست. شهرهای ایران شهرهایی تاریخیاند. سبقهی چند هزارسالهی فرهنگی چیزی نیست که بهسادگی فراموش شود. هرکدام از این شهرها متناسب با سنتها و اقلیم و اقتصاد و روحیات مردماناش به شکلی و از راهی وارد دوران جدید شدهاند و تاریخها و مزیتها و معایب و صحنههای هنر متفاوت دارند.
گزینهی بدیل در برابر مهاجرت به مرکز و قرار گرفتن در وضعیت سرگردانی و بیمکانی و ورود به یک ارتباط غمباره (ملانکولیک) یا حسرتباره (نوستالژیک) و یا اگزوتیک نسبت به گذشته یا زادگاه، «بازگشت به گذشته» نیست بلکه «قرار گرفتن» در «جا» و زیستگاه خود است؛ به این معنا که تاریخ جایی که هستیم و مسیر تصویری یا انگارهی قومی شهریای را که به ما رسیده و ما درآن شکل یافتهایم بشناسیم و خود را در امتداد آن بازیابی کنیم.
تجربهی عملی ما در این شماره این بود که این تاریخ را تهرانیها نمیتوانند برای شهرهای دیگر بنویسند. درپی یافتن مؤلفانی بودیم که شهرشان را بشناسند و از بیرون به آن ننگرند. این گامی ناقص و مقدماتیست اما آنچه میدانیم این است که تاریخ هنر و به تبع آن تاریخ هنر معاصر ایران، تنها تاریخ هنر تهران نیست.
تاریخ هنر ایران سیر تحول تصویر و تجسم و تخیل و هنر در تمامی هنر شهرهای ایران است و اگر قرار باشد روزی ایرانیها تصویری اصیل خلق کنند، چه بسا باز هم باید به همین تنوع ذوق، و در عین حال نزدیکی ذائقه اتکا کنند. شاید که بار دیگر از همآمیزی و رقابت و بده بستان این صحنههای مکانی، هنری غنیتر حاصل آید. اما در عین حال نباید هنگام مراجعه به هنر شهرهای ایران از درِ تعریف و تمجید و مماشات و تعارف وارد شد، و نباید دائم گذشتهی پر افتخار را به رخ کشید.
حفظ نگاه انتقادی و در عین حال نیفتادن به دام بیماری خودزنی و تحقیر خودآگاهی میطلبد. شجاعت و نظربلندی. بخش اعظم این مقالات توصیفیاند. بیشتر شرحی هستند بر آن چه گذشت. به سبب محدودیت صفحات مجله به شهرهای زیادی پرداخته نشده است. بسیاری از مقالات فشرده شدهاند و امکان پرداختن درخور به برخی هنرمندان مهیا نشد.
از این دوستان عذرخواهی میکنیم و بیشک در شمارههای آینده در قسمت دوم این پرونده به شهرهای دیگر خواهیم پرداخت. آنچه فقداناش به شدت در این کار به چشم میآمد نبود آرشیوها و منابع قابل اعتماد مکتوب و موزههای شهری بود تا کار محقق را ممکن سازد. امیدواریم این راه، جامعهی هنری شهرهایمان را نسبت به تأسیس این نهادها، موزهها و بایگانی کردن اطلاعات، حساس و مصمم کند.
در آخر باید کمی از شرایط مجله بگوییم. افزایش هزینهها و بهخصوص هزینهی کاغذ ادامهی فعالیت ما را بسیار دشوار کرده است. تلاش کردیم از کسانی که نسبت به شهر خود تعلقی دارند جلب حمایت کنیم. برخی دوستان دریغ نکردند و در شماره هنر شهرهای ایران ما را حمایت کردند. از همهی آنها سپاسگزاریم و امیدواریم این حمایتها امکان انتشار حرفه: هنرمند را تداوم بخشد.
جهت مطالعهی مقالاتِ این فصل، به بخش «مقالات مرتبط در فصلنامه» در انتهای این صفحه مراجعه کنید.