بخشی از متن:
نوشتههایی در باب هنرمندان هنر مفهومی از رابرت استور: لارنس واینر، جوزف بویز، فلیکس گونزالس-تورس، جف کونز، کاتارینا فریتش و ان کاوارا.
لارنس واینر (۱۹۴۲) آمریکا
خیلی سال پیش در قسمتی خندهدار از برنامهی تلویزیونی «۶۰دقیقه»، مورلی سیفر خبرنگار شبکه CBS دربارهی همهی شکلهای هنری معاصر که آنها را مسخره یا نفرتانگیز میدید رودهدرازی کرد. میان چیزهایی که سیفر با عنایات متفکرانهاش مورد بررسی قرار داد مجسمهای بود از جف کونز (که سیفر جلوی دوربین با جف کونز مصاحبه کرده و با تمام تلههایی که برایش گذاشت چیزی دستگیرش نشد) و نقاشیای از رابرت رایمن به نام (۱۹۸۸) Convert که او را پاک گیج کرده بود. در فهرست سیفر از انواع جدید زیباییشناسیهای نامعقول هم آثاری بودند که، اگر نه کاملاً اما عمدتاً، مبتنی بر یا وابسته به کلماتاند.
در مصاحبهای دیگر جنی هولزر بار سنگین حملههای سیفر را به دوش گرفت. اما در واقع این گسترهی آثار هنرمندان هنر مفهومی وابسته به زبان بود که او را میآزرد. سیفر در همین حال برای اینکه سلیقهی اصیل و هدف نیکش را ثابت کند ادعا کرد میانهاش با هنر مدرنیسم خوب است. (مثلاً میرو را دوست داشت). اما فکر میکرد نمونههای اخیر مدرنیسم زیاده پیش رفتهاند. نتیجه این که مثلاً کار رایمن یک بوم تک رنگ است. یا در آثاری مانند تابلوهای هولزر کار چیزی جز یک متن چاپی نیست.
این روزها رایج شده که هر کس نسبت به نمونههای نو شکاک میشود آنها را در مقایسه با شاهکارهای دیگر پذیرفته شدهی هنر مدرنیسم (که خود زمانی نو و بیسابقه بودند) کوچک میشمارد. یعنی با اسلحهی موفقیت و اقبال هنر مدرنیسم اولیه به جنگ آثار مدرنیستی متأخر میآید. در چنین شرایطی عشق به پیکاسو، ماتیس یا میرو تبدیل میشود به نیروهایی محافظهکارانه که ظاهراً از این هنرمندها دفاع میکند. اما در واقع روحیهای را که نوآوریهای آنها با آن ساخته میشد برهم میزند و راه گسترش ایدهها و دستاوردهایشان را میبندد.
طنزی که در انتخاب سیفر نهفته، این است که او نقاشی از گذشته را برای مقایسهی مغرضانهاش با هنرمند جدید علم میکند (میرو). که اتفاقاً آثاری کشیده که تقریباً تک رنگاند. و هم نقاشیهایی که با کلمات ساخته شدهاند. در ضمن میشود رد تاریخچهی استفاده از زبان در هنرها را گرفت که عملاً همهی روند مدرنیسم را دربرمیگیرد و شامل کار بسیاری از قهرمانهای اصلی ماجرا و آثار بیشتری از هنرمندان فرعیتر میشود. مسأله در واقع بداعت یا مسخرگی روش نقاشیهایی نیست که از متن به عنوان اصلیترین رسانهی بیانیشان استفاده میکنند. مهمتر از تأکیدهای گذرا، بازیهای زبانی و شیوههای بازنمایی آنهاست.
اگر کلاژ کوبیستی و همهی آنچه مستقیم از پی آن آمد نقاط تعیینکنندهای در این روند شناخته میشوند. و اگر هولزر یا کریستوفر وول قرار است نشانهی اوج نقاشیهای متنگرا باشند، کار لارنس واینر جایی جریان دارد اواسط همان دورهای که ذکرش رفت؛
اولین پردههای کلامی لارنس واینر مال اوایل دهه ۱۹۶۰اند. و همچنان رایحهی خوشبینی آن دوره را از خود میپراکنند. زمانی که ناگهان به فکر نقاشیهایی که با بیتابی سرگرم کار با انواع رسانههای سنتی بودند رسید. که هر چیز دور و برشان میتواند مایهای برای خلق هنر باشد. پس تصویرهایی ساخته شد که دیگر به فنون استودیویی یا قالبهای پیشاپیش «زیبا» شناختهشده متکی نبودند. همانطور که لارنس واینر و معاصران او مانند رابرت بوی، جوزف کاسوت، مِل بوشنر، سول لویت و بروس نامن دریافتند کیفیت هنریای که در یک ایدهی معتبر پنهان است به شکل کارآمدترین معناهای در دسترس عیان میشود.