معرفی مقاله:
در فضای هنرهای تجسمی این روزهای ایران، «استیتمنت»ها جزء ضروری کاتالوگ نمایشگاهها شدهاند. گالریها جلسات نقدوبررسی برگزار میکنند و از نقاشان جوان میخواهند چند نقد و نوشته را هم ضمیمهی سیدی کارشان کنند. تابلوها و حتی خودِ نمایشگاهها ضرورتاً یک عنوان دارند، و کم وبیش همهی هنرمندان معترفاند که کلیتی تحت عنوان «تئوری» در کارشان تأثیر میگذارد. به عقیدهی بهرنگ پورحسینی در این مقاله، این تکاپوی زبانی جدید جزئی از تمام تحولات اجتماعی و فرهنگی گستردهای است که عصر اصلاحات و پس از آن را شکل داد و پیش برد. ویژگیهای این گرایشهای نوین در ادبیات انتقادی و تحلیلی پیرامون هنرهای تجسمی از سال ۷۷ تا امروز پرسش اصلی مقالهی اوست. در واقع او مسئلهی اصلی را ملموستر در خودِ نوشتههای تولیدشده پیگیری میکند. پرسش اصلی را به چند پرسش سادهتر خُرد میکند. چرا و از کی نقد و نوشتن و «تئوری» ارزشمند شد؟ این نویسندگان کیستند و از کجا میآیند؟ کجا نوشتهاند و چه نوشتهاند؟ بر اساس چه داشتههای ذهنی و با چه زبانی از آثار هنری سخن گفتهاند؟
بخشی از متن:
نخستین هنرمندان مدرن ایرانی که خود را بینیاز از توجیه و تشریح هنرشان نمیدیدند (از جمله اعضای انجمن خروس جنگی) نخستین منتقدان هنرهای تجسمیاند. منتقدان نسلهای بعد هم عمدتاً از میان خودِ هنرمندان برخاستند. اما به تدریج بخشی از جامعهی فرهنگی و روشنفکری نیز به هنرهای تجسمی اقبال کرد. و گهگاه نویسندگان دیگر حوزهها هم چیزی دربارهی نقاشی مینوشتند. عمدهی منتقدان نسل پیش به الگوی روشنفکر عام نزدیکاند. روشنفکرانی که، در مقام سخنگوی حقیقت، مدعای نظریهپردازی عام در باب فرهنگ و هویت ایرانی و مدرنیته و غرب داشتند. بسیاری از آنها از حوزههای دیگری (عمدتاً ادبیات) میآمدند. و دربارهی همهچیز مینوشتند و گاه نگاهی هم به هنر داشتند. مثلاً جلال آلاحمد داستاننویس دربارهی الخاص، رضا براهنی شاعر و منتقد ادبی دربارهی مسلمیان، و جلال ستاری اسطورهشناس دربارهی وزیریمقدم، مینوشت. آن دسته از منتقدانی هم که از خود حیطهی تجسمی میآمدند معمولاً به الگوی نوشتاری گروه اول نزدیک میشدند. مثلاً ادبیت متن برایشان مهم بود. احسان یارشاطر، نجف دریابندری، فیروز شیروانلو، نادر نادرپور و… برخی از منتقدان نسل پیشاند.
در سالهای اخیر دو عرصهی دیگر نیز اهمیت یافتند. یکی کاتالوگها (که پیشتر جزء ضروری نمایشگاه نبودند و اگر هم بودند ضرورتاً همیشه متن نداشتند) و دیگری اینترنت. در مورد چرخش فلسفی کاتالوگها حرفهای زیادی برای گفتن دارند. و نگاهی کوتاه به آنها تصویر ملموستری از تحولات حوزهی نقد ترسیم میکند. متون کاتالوگها چند دستهاند. برخی را خود هنرمند نوشته که معمولاً آمیخته با جملاتی شاعرانه و شخصی، و یا کلی گوییهایی نه چندان دقیق به لحاظ تئوریکاند. برخی را شخص دیگری نوشته، حال نویسندهای که در حیطهی تجسمی فعالیت عملی ندارد، و یا هنرمندی که دستی هم به قلم دارد. تعداد کمتری هم به قلم منتقدان خارجی است، که با ارضای میل قدیمی به تأیید و دیده شدن از سوی دیگری، اعتبار نمادین بیشتری برای هنرمند به ارمغان میآورد.