معرفی مقاله:
میتوان هرچیزی را دید. و بر آن نامی گذاشت. و جهاناش را خلاصه کرد و بست. میتوان دید و بینام گذاشت. و جهان را باز کرد و گسترد. حرکتِ آثارِ محمدحسین عماد، در نگاه من، دستِکم در بسیاری از آ نها، به سوی همین بازماندن و باز گذاشتن است. …
.
بخشی از مقاله:
در مواجهه با کارهای محمدحسین عماد یکبار باید از آنها فاصله گرفت و نگاه کرد. و یک بار باید به آنها نزدیک شد و لمسشان کرد. حالا اگر بخواهم نگاهم را بیشتر به کارهای اخیر او بکشانم میبینم که خود این لایه لایه شدنهای صوری هم ما را قدم به قدم به خودشان نزدیک میکنند. محمدحسین عماد برخلاف کارهای پیشیناش، که ماده کارش رنگ و بویی طبیعی داشت، این بار از مواد مصنوعی کارتن پلاست، پلیکربنات، آلومینیوم و شیشه استفاده کرده است. و البته علیرغم این تضاد مادی، کارهایش عمیقا از نظر صوری به هم شبیهاند.
این اجسام همهگی اندموارند. همانگونه که رفتار دستهای خود او در ساخت این آثار. فقط انگار لایهها و خطوط چوبها جای خود را به ورقهها و لایههای پلاستیکی دادهاند. اگر در کارهای قبل تراشیدن مدام چوب را میشنیدیم یا میدیدیم. اینجا روی هم انباشتن مدام لایهها را نگاه میکنیم. اگر سنگینی چوب و فلز با حفرهای یا تعلیقی خالی و سبک میشد. اینجا سبکی پلاستیک با نور و سایه سنگین یا پر میشود. و شاید بهتر باشد به جای کلمات پر و خالی استفاده از واژهی تهی بهره بگیرم تا هر دو بار را با خود بکشد. در تکتک کارهای محمدحسین عماد چیزها آنقدر ساییده و آبدیده میشوند که فقط مادهی آنها باقی میماند و ماهیت آنها مدام از دست میرود.
کارهای محمدحسین عماد را که در ذهنم مرور میکنم، چه ابزاری را به یاد آورند چه سازی را، چه ظرفی باشند چه یادمانی، هم همگی از ریخت افتادهاند. این از ریختافتادهگیِ فرم و نام، کارها را در ذات خودشان نگه میدارد. ارجاع کارها به بیرون از خودشان نیست بلکه مدام ما را به درون میکشند. و به گمانم هرچه این درخود بودهگی بیشتر باشد، تجربهی دیدن بیشتر امتداد مییابد. ماندن و امتداد، از دو راه در کارهای عماد نقش میبندد، یکی آنجا که برای کارها شروع و پایانی در نظر نمیگیرد و کار تمام شدهای پیش رویمان نمیگذارد، یکی دیگر همان بینام باقی ماندن است. کارهای او انگار چیزی کم دارند و با دیدن ما و ذهن ما هم به جایی نمیرسند، ذهنمان میخواهد چیزی را بسازد اما عاجز است، دیدنمان هم از جایی نمیآغازد و در جایی نمیایستد.
نگاه و ذهن در این نقصان و ناتوانی لذت میبرند. از این جهت کارهایی که نامی به خود نمیگیرند مرا بیشتر در خود نگه میدارند. مدام با آ نها پر و خالی میشوم. و این در نگاه من تجربهی هر اثری است که معنای تهی را حمل میکند. اما آنجا که چیزها نام میگیرند ما را به بیرون میرانند. در سرو، نور سبز و نزدیکی اثر به دیوار وجهی به کار تحمیل میکند که به ناچار ما با روی اثر مواجه هستیم و شاید پشت اثر (که انگار شکمی را در خود حمل میکند) یا صورتهای دیگر آن را به خوبی نمیبینیم.
در کوزه، قرارگیری آن پشت ویترین گالری شاید جنبه تزئینی کار را بیشتر میکند. و در موجودی بیقواره، که با سه پای چوبی آماده پرواز یا نشستن در کنج اتاق است. این کارها نام میگیرند. و در نامشان تمام میشوند. اما در دو اثر از پنج اثر مجموعه سایه روشن، محمدحسین عماد به نابترین شکل، سیاه و سفید را در تعلیق نگه داشته است. تعلیق در مجسمه سیاه با بیرنگی و روشنی سایه، و در مجسمه سفید با سایه تاریک و حفرهاش در فضا و چه زیباست که که میتوان در فضای گالری به دور آن تابید و پیلهوار به آن پیچید معنا میگیرد. قدرت این احجام معطوف به خودشان است. و به نامی وابسته نیستند. معمایی هستند پاسخنیافته. و تجربهایاند به تعویق افتاده. در این کارها لذتِ نقصان ما را کامل میکند. و رنگ سفید یا سیاه به نقطه غایی میرسد.