جوتو تصلیب-۱۳۰۲ gitto the crusifixion 1302/ مدرنیسم/ نقاشی مدرن/ نقد روشنگری/ کانت

نقاشی مدرن / کلمنت گرینبرگ / مجید اخگر

بخشی از متن:

نباید مدرنیسم را صرفاً در هنر و ادبیات جستجو کرد. حالا دیگر مدرنیسم کم‌وبیش تمامی آنچه را که در فرهنگ ما زنده و بالنده است دربر می‌گیرد. به علاوه، شرایط حاضر واجد خصیصه‌ای منحصربه‌فرد و بی‌سابقه است. تمدن غربی، اولین تمدنی نیست که بازگشته و بنیادهای خود را مورد پرسش قرار می‌دهد. اما تمدنی است که در این کار گوی سبقت را از همگان ربوده است. من مدرنیسم را با تشدید و تقریباً به وخامت کشاندن این گرایشِ خودنقادانه، که با کانت فیلسوف آغاز گشت، شناسایی می‌کنم. من کانت را اولین مدرنیست واقعی می‌دانم. چون او اولین کسی بود که خود وسائط [و حدود و ثغور] نقد را به نقد کشید.

به نظر من، ماهیت مدرنیسم در بکارگیری روش‌های ویژۀ یک نظام برای به نقد کشیدن خود آن نظام نهفته است. – نه به منظور آنکه آنرا واژگون سازیم. بلکه بدین منظور که آنرا در حوزۀ قابلیت‌هایش تا حد امکان جاگیر کنیم. کانت از منطق برای نشان دادن محدودیت‌های خود آن بهره گرفت. اما با آنکه او تا حدّ زیادی از اقتدار کهن آن چشم‌پوشی کرد، منطق در حیطۀ اختیار امن‌تر آنچه که برایش باقی مانده بود، به حیات خود ادامه داد.

خود نقادی مدرنیسم محصول نقد روشنگری است. اما با آن یکی نیست. روشنگری از بیرون نقد می‌کرد. – یعنی نحوۀ پذیرفته شده‌تر و مألوف‌تر نقد. اما مدرنیسم از درون، بواسطۀ سازوکارهای آنچه که مورد نقد قرار می‌گیرد، نقد می‌کند.

طبیعی به نظر می‌رسد که این گونۀ جدید نقد (خود نقادی مدرنیسم)، اول در فلسفه پدیدار شده باشد. که بنا به تعریفش نقادانه است. اما با پشت‌سرگذاردن قرن نوزدهم، این جریان خود را در بسیاری از حوزه‌ها نشان داد. به تدریج هر نوع فعالیت اجتماعی رسمی برای وجود خود نیازمند توجیهی عقلانی‌تر شد. و در نهایت در حوزه‌هایی دور از فلسفه، این نوع «خود نقادیِ» کانتی برای بررسی و تأویل و تفسیرِ نیازِ مزبور مورد توجه قرار گرفت.

ما می‌دانیم که حوزه فعالیتی چون مذهب، که نتوانسته است از نقد درون ماندگار «کانتی» برای توجیه‌پذیری خویش بهره گیرد. چه سرانجامی یافته است. در نظر اول ممکن است چنین بنماید که هنرها نیز در موقعیتی مشابه موقعیت مذهب قرار داشتند. به نظر می‌رسید هنرها، که به واسطه جریان روشنگری از تمامی وظایفی که می‌توانستند با جدیت دنبال کنند محروم شده بودند، در حال تبدیل‌شدن به سرگرمی صرف هستند. و خود سرگرمی نیز گویی به مانند مذهب در حال ادغام شدن در مقوله درمان و تسکین است. هنرها برای آنکه از این موقعیت تخفیف‌دهنده نجات یابند، باید نشان می‌دادند که نوع تجربه‌ای که ارائه می‌کنند واجد ارزشی خاص خویش است. و نمی‌توان آن را بواسطه هیچ‌گونه فعالیت دیگری حاصل کرد.

به تدریج روشن شد که هر هنری باید به شکل خاص خود این روند را پیگیری کند. آنچه که بایست ثابت و آشکار می‌شد، کیفیتی منحصربه‌فرد و کاهش‌ناپذیر بود. نه تنها در هنر به طور عام، بلکه در هر هنر خاص. هر هنری باید بواسطه عملکردهای خاص خود، ویژگی های خاص و منحصربه‌فرد خود را متعین می‌ساخت. بدون شک تمامی هنرها با از سر گذراندن این فرآیند حیطه توان خود را تنگ‌تر می کردند. اما در عین حال با این کار تعلق به این حیطه را کاملا مسلم و قطعی می‌ساختند. به زودی مشخص شد که قابلیت‌های منحصربه‌فرد و خاص هر هنر در همان چیزی نهفته است که خاص و منحصر به ماهیت رسانه آن است.

بدین ترتیب وظیفه خود نقادی مدرنیسم، مورد بحث، تفکیک و حذف ویژگی‌هایی بود که ممکن بود یک هنر از رسانه دیگر هنرها به وام گرفته باشد. بدین واسطه هر هنری «خالص » می‌شد. و به واسطه این نوع «خلوص»، معیارهای کیفیت و همینطور استقلال آن تضمین می‌شد. «خلوص» به معنای تعین بخشیدن به خویشتن بود. بنابراین عمل خودنقادی در هنرها به تلاشی همه‌جانبه در جهت تبیین و متعین ساختن خویشتن بدل شد. …

سبد خرید ۰ محصول