بخشی از متن:
نسل نقاشانی که در کوران انقلاب و سالهای اولیه پس از آن نقاشی آموخت به شدت آرمانجو بود و این آرمانجویی برآیند طبیعی تغییر و تحولات اجتماعی آن روزگار بود. نسلی بود از آدمهایی که به پیادهرویهای طولانی عادت داشتند و با هیجان و لذت دربارهی ایدههایشان حرف میزدند؛ نسلی که هنر را و نقاشی را با نوعی شیفتگی آرمانی میخواستند و میجستند. ساعتهای دراز را به طراحی میگذراندند و اتاقها و گنجههایشان را از کاغذ پر میکردند. روی یک بوم بارها و بارها نقاشی میکردند و کارهای جدیدشان را روی قبلیها میکشیدند. نقاشانی که به مفهوم امروزی کمتر «حرفهای» بودند؛ هیچکدام نه کاتالوگی از کارهایشان داشتند و نه حتی پرونده و سابقه مکتوبی از خودشان.
موقعیت نسلی که در دو دهه اول انقلاب نقاشی آموخت مرا به یاد داستانی می اندازد از مردی انزوا گزیده که در اتاق در بسته اش سرگرم و دلخوش اختراعات و اکتشافات علمی خویش است اما وقتی پس از سالیان دراز از کنج تنهایی بیرون می آید و دستاورد هایش را به میان مردم می آورد، می بیند که بسیاری از یافته هایش سال ها پیش از این کشف شده اند.
پس از انقلاب جز گروه خاصی از نقاشان که در حوزه هنری فعال شدند و نقاشان انقلاب محسوب می شدند، باقی در محاق بودند و شبیه به قهرمان داستان نه جهان از وجودشان با خبر بود و نه آنها از آنچه در جهان روی می داد؛ نه کتاب تازه ای از هنرمندان معاصر، نه اینترنت پرسرعت و شبکه های ماهواره ای و نه حتی سفری. آخرین اخبار رسیده مربوط بود به دوران پیش از انقلاب و دهه های ۴۰ و ۵۰ میلادی بود. این بی خبری و انزوای تحمیلی ما را بر آن داشت تا از خود بیاموزیم و از محیط اطراف مان برانگیخته شویم. آدم های مهمی نبودیم، اما بدل کسی هم نشدیم.
تعطیلی گالری ها و بازار خرید و فروش آثار هنری – جز چند نمایشگاه خانگی که آن هم بیشتر به انگیزه نمایش بود تا کسب درآمد- بسیاری از نقاشان این نسل را به سوی معلمی سوق داد و این کسب معیشت از راه معلمی یکی از ویژگی های بارز نقاشان پس از انقلاب و دوران جنگ بود؛ برای معلم شدن باید توانایی های تکنیکی و دانش آکادمیک را ارتقا داد و همین موضوع از انعطاف لازم برای تن دادن به فرم های تازه هنری می کاهد. در واقع یکی از دلایل عدم توفیق این نسل از نقاشان در راه یابی به بازارهای تازه رونق گرفته همین است. نقاشانی که از دل سنت نقاشی بر آمدند و سال های طولانی را صرف یادگیری و یاد دادن کردند ناگهان تبحر و مهارتشان را از مُد افتاده می یابند.
فرم های تازه هنری که بی وقفه از فضای هنری غرب یا سلیقه بازارهای منطقه ای سرازیر می شود نسل جدید نقاشان را به دلیل نداشتن همین عقبه در بر می گیرد و شیوه های پست مدرنیستی و باب روز بازارهای فروش در سال های اخیر سلیقه و مُد تولید آثاری را دامن می زند که ناشیانه گریِ عمدی و غیاب توانایی های تکنیکی اصلی ترین مشخصه آنهاست؛ بدین سان عدم مهارت فضیلت محسوب می شود و نقاش ماهر بد سلیقه یا از مُد افتاده .
صورت مسئله نقاشان نسل ما، جدا از توفیق یا عدم توفیق در یافتن پاسخی مناسب برای آن، جستجو و کشف زبانی بومی با ویژگی های بین المللی و برپایه آموزه های مدرنیستی بود. تعارض این نگرش و ایده با آنچه در حال حاضر در گالری ها اتفاق می افتد، شاید نوعی واخوردگی برای این نسل پدید آورده باشد. اما وارفتگی و شکل پذیری نسل تازه نقاشان دربرابر سلیقه های باب روز نیز چندان افق روشنی را نمی نمایاند.