بخشی از متن:
«زمان و فضا: لائوکون لسینگ و سیاست ژانر» عنوان مقالهای به قلم ویلیام. جی. تی. میچل و با ترجمهی کتایون یوسفی است. ادبیات، هنر زمان است و نقاشی، هنر فضا؛ به گمان من، ادعایی از این واضحتر و شهودیتر نمیتوان یافت. وقتی لسینگ میخواهد بر مبنای «اصول اولیه» مرز کلی بین هنرها را تعیین کند، به تمایز میان نشانههای «طبیعی» و «دلبخواهی» که با اهمیت شمرده میشد، روی نمیآورد. به تفاوت «حسی» میان چشم و گوش، که باوری متعارف و معمول بود نیز متوسل نمیشود. در عوض، چنین استدلال میکند که:
اگر بپذیریم که راههای تقلید یا نشانههایی که نقاشی به کار میبندد، کاملاً متفاوت از شعر است ـیکی از فرم و رنگ در فضا استفاده میکند و دیگری آواها را در طی زمان مفصلبندی میکندـ و اگر نشانهها بیهیچ تردید میبایست رابطهای سرراست و سهلالوصول با مدلول داشته باشند، در این صورت نشانههایی که در کنار یکدیگر نشستهاند تنها میتوانند بازنمایانگر چیزهایی باشند که کنار هم قرار دارند یا اجزاشان کنار هماند؛ به همین ترتیب نشانههایی که به دنبال یکدیگر میآیند، تنها میتوانند پدیدههایی را بیان کنند که در طول زمان، بهتوالی پشتسرهم میآیند یا اجزاشان پشتسرهم هستند.