طراحی از پلان موزه با آبرنگ متعلق به قرن هجدهم

موزه به منزله‌ی فضای اوتوپیایی / اندرو مک کللان / سیدمحمد آوینی

 

 

معرفی مقاله:

ما به این فرض عادت کرده‌ایم که پیدایش موزه را با افول نهاد مذهب، که یکی از منابع معنای فردی و همبستگی اجتماعی است، مرتبط بدانیم. چنین استدلال می‌کنند که هنر و فرهنگ به منابع جدید معنویت در غرب تبدیل شده‌اند و موزه‌های هنر کلیساهای جامع روزگار ما هستند. بیش از دویست سال پیش گوته‌ی جوان در توصیف اولین دیدار خود از موزه‌ی درسدن چنین نسبتی را مطرح کرد: این تجربه «چشم‌انداز تازه‌ای در برابر من گشود که بر همه‌ی زندگی‌ام تأثیر گذاشته است. من با چه اشتیاقی، بلکه با چه سرمستی‌ای، در معبد آن نگارخانه پرسه زدم!» از آن لحظه «عشق نسبت به هنر مانند فرشته‌ی نگهبان با من بوده است.» به رغم نظر گوته، منتقدان متأخر از این تشبیه صرفاً نتایج منفی گرفته‌اند و حالت شعف گوته را نوعی گرایش بورژوامنشانه به رازآمیخته‌سازی امور دانسته‌اند که در صدد پنهان کردن تغییر ماهیت هنر و حفظ منافع حامیان موزه است. در این طرز تلقی، آداب موزه جایگزین شعائر کلیسا شده است و در خدمت تقویت سلسله مراتب اجتماعی، برنامه‌های سیاسی، افسانه‌های ناسیونالیستی و تبدیل هنر به کالای مصرفی قرار گرفته است. در نبودِ کارکرد اصلی هنر که به خوابگاه خاموش و ابدی موزه انتقال یافته، استعاره‌ی دومی به وجود آمده: موزه به منزله‌ی مقبره ــ و اخیراً تشبیه سومی هم رایج شده است: موزه به مثابه مرکز خرید.

.

بخشی از مقاله:

گرچه سازمان و هدف موزه‌های اولیه‌ی اروپا در قالب «اتاقك یا غرفه‌ی شگفتی‌ها» اکنون دیگر کاملاً شناخته شده است، رابطه‌ی بین این فضاها و کلکسیون‌ها و نهادهای علمی که در اوتوپیاهای مدرن اولیه جایگاه برجسته‌ای دارند مستلزم بررسی دقیق‌تری است. اگر ‌اتاقك شگفتی‌ها را به منزله‌ی جهانی صغیر توصیف کنیم که از روی عالم هستی گرته‌برداری شده است، به عبارت دیگر اگر آن را تلاشی برای جمع‌آوری و عرضه‌ی پدیده‌های جهان بدانیم، میل به جهان‌شمول شدن نه در خود کلکسیون‌ها ــ که کمال در آنها تا ابد هدفی دور از دسترس باقی خواهد ماند ــ بلکه در فضاهایی خیالی تحقق پیدا خواهد کرد که در متون اوتوپیایی و رساله‌های معماری مطرح می‌شود. سه مورد از مشهورترین اوتوپیاهای اولیه، یعنی کریستیانوپولیس (مدینه‌ی مسیحی ۱۶۱۹) اثر یوهانس آندریئه، شهر آفتاب (۱۶۲۳) اثر توماسو کامپانلا، و آتلانتیس جدید (۱۶۲۷) اثر سِر فرانسیس بیکن، همگی نهادهای معرفتی را در مرکز جوامع خیالی خود قرار داده‌اند. این سه کتاب که نویسندگانی با ملیت، شغل و مذهب متفاوت آنها را نوشته‌اند، از گسترش الگوی مطلوب اوتوپیایی همگام با توسعه‌ی فرهنگ پُرسش‌گری در سراسر اروپا خبر می‌دهند.

شهر مطلوب بیکن در جزیره‌ی بِن سالم پیرامون یک کالج ساخته شد، کالجی که “به مطالعه‌ی . . . ماهیت واقعی همه‌ی اشیا . . . گسترش مرزهای امپراتوری بشر . . . و انجام همه‌ی کارهای ممکن اختصاص داشت.” حجم زیادی از کتاب آتلانتیس جدید به توصیف تفصیلی این کالج، تسهیلات و اهدافش پرداخته است، گویی موضوع اصلی کتاب همین بوده است. در مدینه‌یمسیحی آندریئه نیز یک کالج شامل مؤسساتی که نماینده‌ی همه‌ی شاخه‌های معرفت هستند بر سایر شئون مدینه غالب است: کتابخانه‌ای حاوی” آثار برآمده از افکار نامحدود . . . هر آن چیزی که ما گمان می‌کنیم از دست رفته است.”؛ داروخانه‌ای که در آن” گلچینی از کل طبیعت” را می‌توان یافت؛ موزه‌ای که “بهترین چیزها را درباره‌اش می‌شود گفت زیرا همه‌ی تاریخ طبیعی بر دیوارهایش تصویر شده است.” و غیره. در شهر آفتاب کامپانلا، معرفت در ساختمان‌هایی که وقف آن شده متجلی نمی‌شود بلکه بر هفت دیوار متحدالمرکز شهر نقش می‌بندد و یادگیری به فعالیتی روزمره و جدایی ناپذیر از زندگی روزانه بدل می‌شود. تا آن‌جا که این سه کتاب (به ویژه کتاب بیکن) از خیال پردازی فراتر رفتند تا به الگویی برای نهادهای آموزشی آینده تبدیل شوند، نمونه‌ای از موقعیت اوتوپیاها را به دست می‌دهند: “ایده‌آلی دست نیافتنی که در هر حال به تعبیری دور از دسترس بشر نیست.” به عبارت دیگر، جامعه‌ی غربی دقیقاً از طریق همین نهادهای معرفتی است که تلاش کرده شرایط بهتری را روی زمین به وجود آورد و همین دیدگاه اوتوپیایی است که از توسعه‌ی موزه حمایت می‌کند.

سبد خرید ۰ محصول