در روایتهای کیمیاگرانه از خودشناسی، رفتن به درون مرادف است با سقوط در اعماق تاریکی. و سقوط در اعماق تاریک ربطی وثیق به ایده یا ایماژ «خورشید سیاه» دارد. مهدی نصرالهزاده با ایدهی خورشید سیاه و ربط آن با نظرات روانشناسی، از موضوعی جذاب برای توصیف آثار نقاشی هنرمندانی چون بهمن محصص، فریدون غفاری و… استفاده میکند. خورشید سیاه که در روایتهای باطنی و کیمیاگرانه ارائهشده، با ایدههایی همچون «شب تاریک روح»، «نابودی و فناپذیری»، پوسیدگی و تباهی، تن و ماده و خاک و ناخودآگاهی شناخته میشود ـ در برابرِ خورشید روشن و پیوند آن با جان و روح و آسمان و باد. اما این ایده چگونه به نقاشیهای این هنرمندان وصل میشود؟ در واقع آنگاه که به حوزهی هنرهای تجسمی و، بهطور مشخص نقاشی، میرسیم این تمنا میتواند، به تعبیر اَد راینهارت، تمنای «بردن نقاشی» باشد به ورای مرزهای اندیشیدنی، دیدنی، درککردنی و حسکردنیِ آن. نقاشی چه خواهد بود. آنجا که چیزی برای دیدن و اندیشیدن و حس کردن وجود نداشته باشد؟ چگونه میتوان چنین نقاشیای را کشید و دید؟
بخشی از مقاله مهدی نصرالهزاده:
آثار محصص را میتوان به شیوهای خلاصه آثاری عضلانی و خمیری توصیف کرد. در این آثار همهی چیزهای جهان چیزهایی حجیم و تنومندند. حجمهایی توپر که بر روی سطوح بزرگ رنگی و خطوط افق پسزمینه با شدت و حدت تمام خودنمایی میکنند. به بیانی تفصیلیافتهتر، در آثار محصص دو گونه فرم در تابلوها، گاه در قالب یک تابلوی واحد، حضور دارد: فرم عضلانی و فرم مومی ـ خمیری. این حجیمی و تنومندی در همهجا، حتی در شاخههای لانهی پرندهای که پر از تخمهای حجیم است، دیده میشود. میتوان گفت که در این آثار سروکار ما با نوعی هستی عضلانی و مومیـ خمیری است به همراه یک یا چند حفرهی سیاه. و این خود البته میتواند مصداق یک جهانبینی تمام و کمال باشد.