بخشی از مقاله:
فايل عکسها را ديدم. تکتکشان را. دوباره و چندباره. اينجا چه خبر است؟
اولين نتيجهی اخلاقي: تاريخِ تکهپاره هم مزيتهای خاص خودش را دارد. مهمترينش اينکه میتوانی بر سر اتفاق از ديدن آثار دو عکاس بینام و نشان اينچنين شگفتزده شوی.
و من دلم چقدر شگفتی میخواهد. لک زده بود دلمان برای اينهمه ذوق و شگفتی. ما بیشگفتی به آنجايي میرسيم که رسيدهايم. در روز و روزگار هنر بیرمق و برنامهريزیشده. هنر روشنفکرانهی پرمدعا يا هنر رسمیِ کليشهای بیخاصيت. هنری که توان شگفتی نداشته باشد، هنر آرمانی من نيست. و البته شگفتی ايرانيزهای که مراد من است هنوز ربطی به ابداع سوررئاليستی معنای شگفتی ندارد. شگفتی دلخواه من نه از راه شعبده بل تنها از راه خلوص و صداقت بهدست میآيد. پس دليلی برای توضيح نيست که در بساط امروز هنرمان هرچه کمتر آن را خواهيم يافت.
اما به اين عکسهای بينام و نشان که مینگرم. گويی با شگفتی رفتهام براي هميشه. شگفتی نگاه هنرمندانه در دورانی از تاريخ عکاسی سرزمينمان که عمری است بر سر شکافها و جامپکاتهای تاريخی و نسيان و بیاطلاعی از آن ناليدهايم. شگفتی اعتراف به اينکه هرگز نبايد اهميت باستانشناسی تاريخی را در اين مملکت کمتر از پژوهشهای نظري ديد. شگفتی شرمساری از آنکه عکاسی ما بر سر تصادف هم که شده چه داشت و چه دارد. شگفتی مواجهه با تجربياتی به روز و بهموقع، و در همان حال، ناب و معصومانه. شگفتی آنکه حذف مؤلف را نه به زبان استعاره بل در ميدان واقعيت بيازماييم. و به عکسهايی تن دهيم که هيچ حديث نفس و استيتمنتی حمايتشان نمیکند…
پیشنهاد مطالعه: مقالاتی پیرامون «مهدی سیفالملوکی»