بخشی از مقاله:
رویارویی زیباییشناسی و آگاهی در هیچ جای تاریخ هنر معاصر همانند عکاسی نبوده است. آثار ادوارد برتینسکی با بهرهجویی از همین ویژگی، توان مواجههی بیباکانه با این حقیقت را به هنرمند میدهند. در بسیاری موارد ما زیبایی و معنای تصاویر را در تعارض با هم می یابیم. و تنها عکاسی تبلیغات و عکاسی محصول است که این دو را – البته به صورتی سطحی – با هم آشتی می دهد.
برتینسکی متناوباًً امکان زیبایی در عکس را تقدیس می کند: پر مایگی جزییات و رنگ ها، امکان شگفت انگیز مناسبت تركیب بندی با نور طبیعی، و مجال متوقف ساختن و به اشتراک گذاردن لحظاتی از مشاهده ای زیبایی شناسانه. با این حال موضوعات برتینسکی، یعنی کارگاه ها و تجهیزات سنگین صنعتی، تقریباً در تعارضی دلالتمند و پایدار با ظرافت زیبایی شناسانه ی آثارش قرار دارند. آیا او مدافع سازوکارهای صنعتی و شکل تازه ی آن یعنی جهانی سازی است؟
این موضوع که برتینسکی هیچ یک از مواضع فوق را انتخاب نمی کند، توجیهی بر اقتدار احساسی غیرقابل باور هنر اوست. برتینسکی به روشنی بیش از هر یک ازعکاسان فعال روزگار ما، حتی بیش از عکاسانی چون سباستیانو سالگادو و آندریاس گرسکی از محوریت توجه ما به جهان سده ی بیست و یکم دور شده است: نوع بشر به طرز انکار ناپذیری به چیزهای حیرت انگیزی دست یافته است -هر روزه آن ها را می بینیم و از آن ها استفاده می کنیم- اما به چه قیمت؟ امروزه این پرسش مانند ماه گرفتگی ای مادرزاد خودآگاه ما را لکه دار کرده است، بخصوص اگر به حد کافی از آن بهرمند بوده یا به به عنوان مجری چنین فعالیت هایی شناخته شده باشیم.
با بررسی تصویری چون “تکه های نیکل از مجموعه ی “معدن و تکه های فلز” اثر برتینسکی، مجموعه ای را مشاهده می کنیم که بررسی عواقب محیط زیستی ذوب و استخراج فلزات را مورد توجه قرار داده است. زیر آسمانی سرد و خاکستری، در برابر پرده ی بنفشی از درختان زمستانی در دوردست ، رودخانه ی نارنجی درخشانی از درون منظره ای سراپا قهوه ای به سمت دوربین منحرف شده است. فوویسم به ما آموخته است که به تصویر نامتعارفی چون رودخانه ای نارنجی و شعله ور خو كنیم، و حتی با رغبت آن را بپذیریم. از نقاشی انتزاعی نیز یاد گرفته ایم كه جسارت- یعنی همان طرح ظاهری ساده ای که درعكس تکه های نیکل می بینیم- را دوست بداریم.
اما بهره مندی از چنین لذتی مستلزم آن است که به رودخانه ای نارنجی و درخشان، تنها به مثابه ی حقیقتی شیمیایی یا بوم شناختی نگاه نکنیم: با ادراکی شهودی می دانیم که رودخانه ای با این رنگ در طبیعت چقدرمیتواند آزاردهنده باشد. و حتی گمان این که برتینسکی با استفاده از شیوه هایی چون حقه های دیجیتال یا تمهیدات تاریکخانه ای، میخواسته رنگ تصویرش را به این شكل آزارنده بازسازی کند، را نیز از سر بیرون میكنیم. اما با نگاهی ژرف تر درمییابیم که او نه در جهت رسیدن به مقصودی شخصی، و نه حتی برای خلق تاثیرات حسی – همچون شکوه شاعرانه ای که رابرت بوردو با دستکاری تصاویر ویرانه های صنعتی اش بدان دست یافته بود- هیچ دستکاری زیباشناسانه ای بر عکس هایش اعمال نکرده. برتینسکی از ما می خواهد حیرت رویارویی با رودخانه ای درخشان و نارنجی که از میان منظره ای بی برگ می گذرد را تجربه کنیم.
حیات هنری برتینسکی حول این پرسش می گردد که ما چگونه راه کار هنر را برای خنثی سازی جبر ناگزیر اخلاقی و علمی تصاویرعکاسانه به کار بندیم. آثار او به طرز انکار ناپذیری آنقدر برجسته و اندیشمندانه هستند که به عنوان آثاری هنری، قابل تشریح و توصیف باشند. اما آیا تشویق یا تایید صرف این آثار به عنوان آثاری هنری مانع از اثر گذاری آن ها به عنوان آثاری با انگیزه ی طرفداری از محیط زیست می شود؟