بخشی از متن:
جمعه است. «استاد» و «منتقد» امروز به یك نمایشگاه نقاشی رفتهاند. هنوز چند دقیقه نگذشته از دور آنها را میبینیم كه از در گالری كه در میان برگهای پاپیتال احاطه شده است بیرون میآیند. و راه خود را از میان كسانی كه میخواهند داخل بروند باز میكنند. اینجا و آنجا دختران و پسران جوان ماشینهایشان را پارك میكنند. خندهكنان و آراسته به طرف نمایشگاه میآیند. اما استاد و منتقد كه انگار نمایشگاهی كه دیدهاند چندان توجهشان را جلب نكرده گرم صحبتند و توجهی به دور و برشان ندارند. از كنارمان كه میگذرند چیزی از صحبتهایشان را میشنویم. به شكلی نامحسوس تعقیبشان میكنیم…