معرفی مقاله:
در این مجموعه از عکسنوشتها، متنهایی از هنرمندان مختلف دربارهی عکس جنگی که انتخاب کردهاند خواهید خواند. هنرمندانی همچون: یوریک کریممسیحی، بهنام کامرانی، محمدرضا شاهرخینژاد، روبرت صافاریان، مهران مهاجر، مهدی مقیمنژاد، محمد فرنود، محمدرضا فرزاد، سعید صادقی، شرمین نادری، امیر خضراییمنش و عباس کوثری.
بخشی از متن:
عکس از صحنه نبرد، صحنه درگیری مستقیم نیروهای متخاصم و لحظات کشتن و ویران کردن در عکسهای جنگ کمتر میبینیم. من هیچ عکس شاخصی را در این زمینه به یاد نمیآورم. این امر دلایل مختلفی میتواند داشته باشد. یکی اینکه شاید تصور ما از جنگ و خط مقدم صحنه نبرد تصوری ذهنی است. شاید صحنههای جنگ تن به تن در جنگ مدرن اصلاً نباشد یا بسیار اندک باشد. دیگر اینکه حس واقعی ویرانی و مرگ صحنه نبرد شاید اساساً به شیوهای حتی نزدیک به واقعیت قابل ثبت و بازسازی نیست. و سرانجام اینکه شاید عکس اصلاً برای این بازسازی مدیوم مناسبی نباشد. فیلم به سبب داشتن صدا و حرکت حتماً مناسبتر است و ادبیات به لحاظ توصیف احساسات و درونیات آدمها از نظر دیگری در این زمینه تواناتر از عکاسی است.
به هر رو عکاسی جنگ پیشینهای طولانی دارد که به پیش از پیدایش سینما باز میگردد و در مقایسه با ادبیات (و طراحی از جبههها برای مطبوعات) از رئالیسمی برخوردار است که تصوری بسیار عینیتر از آنچه تا آن زمان بود از جنگ ترسیم میکند. عکسهای جنگ به دلایلی که گفتم بیش از آنکه درباره نبرد مستقیم باشند، درباره تبعات نبردَند یا درباره حاشیههای آن. عکسهای آوارگی مردم شهرها و روستاها، به خصوص زنان و کودکان، عکسهای اجساد کشتهشدگان نظامی و غیرنظامی، عکسهای آوار ساختمانهای فروریخته، چشمانداز دیوارهای سوراخ سوراخ شهرها، و برخی چشماندازهای استثنایی که به سوررئالیسم و کابوس پهلو میزنند. عکسهای بهمن جلالی از این دست هستند. …
اینجا كجاست؟ اینجا كجاست كه چنین نور بر آن پاشیده؟ سالن سینمایی و صندلیهایی خالی و پردهای خالیتر. و آدمهایی كه نیستند، روی صندلیها ننشستهاند. نمایشی به راه است؟ آن فیلسوف كجاست كه جنگ را نمایشی رسانهای خوانده بود؟ این چه نمایشی است كه صحنه را از بازیگر و بازیگردان و تماشاگر خالی كرده است؟ چرا صحنهی نمایش تاریك نیست؟ پس كجاست آن رویایی كه این صحنه نویدش میداد؟ چرا نور رویای مرا به كابوس برمیگرداند؟ كاش نوری نبود. كاش نوری هم اگر بود نور نورافكنی بود كه تصویر خیالی را روی پردهی روبرو میانداخت. اما حالا كه من این تصویر را نگاه میكنم چنین نیست. از سقف و در و دیوار این سینما-ویرانه نور میبارد و چشممان را میزند. همیشه كه نباید نور را تقدیس كرد. دقیقاً نمیدانیم كی گلولههای سنگین بر سر این تاریكخانه ریختند و آن را این چنین روشن كردند. آیا آن هنگام آدمها روی صندلیها بودهاند؟ یا كه نه از شهرِ این صندلیها دفاع میكردند؟ یا كه نه پیشتر همان گلولهها، آنها را هم نورباران كرده بودند، آنها را هم شكافته بودند؟ از میان شكاف میان پرده و دیوارهای دو سو، صحنهی بیرونی به سختی دیده میشود. آنجا هم روشن است، آنجا هم ویرانه است. شكاف میان رویا و واقعیت را نور پر كرده است، نور ویران كرده است.
از تاریكی همیشه نباید ترسید.
یوریک کریم مسیحی
معمولاً [اغلب و شاید نزدیك به همیشه] وقتی مردم در زندگی روزمرّهشان دست به ساختن كلمه و یا اصطلاحی میزنند، آن كلمه، درست و همهفهم از آب در میآید، از آنجمله است «بار شیشه» كه برای بچهی هنوز دنیا نیامده ساختهاند و زنی كه بچه در شكم داشته باشد حاملِ «بار شیشه» باشد و زنِ زایمان كرده را «بارِ شیشهاش را زمین گذاشته» گفتهاند و چه راست گفتهاند. بچه شیشهایست خوشنقش و خوشرنگ و زیبا كه پدر و مادر باید از میان سنگها و آهنها و سختیها بگذرانندش و به برناییاش برسانند تا روی پای خود بایستد و زندگیاش را بسازد. اما همیشه چنین نیست و همیشه پدر و مادرها نمیتوانند شیشهی شكننده را به شعبدهی عشق از میان بارش سنگها بگذرانند. وقتی آتش جنگ شعله میكشد و بارش سنگ آغاز میشود، پیش از همه شیشهها هستند كه میشكنند و اگر بخت یارشان باشد و از دست نروند، شیشهی روانشان به بارش ریگها و شنها، خَشها و تَرَكها برمیدارد. …