معرفی مقاله:
اکهارت گیلن در این مقاله به هنر آلمان قبل و بعد از ۱۹۴۵ پرداخته است. به باور او هر گونه تلاش برای نمایش و ارائهی هنر آلمانی بعد از آخرین جنگ جهانی باعث طرح پرسشهایی میشود که در تلاشهای مشابه در سایر کشورهای اروپای غربی همسایه اصلاً مطرح نمیشوند. او این پرسش را مطرح میکند که پس چرا عنوان «تصاویر آلمانی» را برای نمایشگاهی در مورد هنر آلمان انتخاب کنیم؟ در زمانهی جهانیشدن سیاسی و اقتصادی و روند بینالمللسازی، همسایگان اروپایی آلمان به وضوح از پیشینهی مستحکمتری از تصاویر تاریخی و هنرِ ملی برخوردار هستند. و همین امر به آنها کمک میکند با آرامش بیشتری نسبت به چالشهای بازار جهانی و دنیای هنر مواجه شوند. «این در مورد آلمانیها صدق نمیکند. انگارهی آنها از هنرشان چندان وضعیت بهتری نسبت به انگارهشان از تاریخشان ندارد.»
به اعتقاد او دوران پس از جنگ، در روز ۹ نوامبر ۱۹۸۹ با به هم پیوستن دنیایی که برای نیم قرن به دو قسمت تقسیم شده بود به پایان رسید. با وجود این، آلمانیها که تا سال ۱۹۸۹ خود را «یک قوم یا ملت در دو کشور» میانگاشتند. پس از این اتفاق به «دو قوم یا ملت در یک کشور» تبدیل شدند. آنها باید در مورد اینکه میخواهند چه تصاویرِ آلمانی مشترکی به وجود آورند و کدام اشارهها را کنار بگذارند تصمیم بگیرند. هرچه اروپا از نظر سیاسی، اقتصادی و فرهنگی یکپارچهتر میشود، همسایگان آلمانیها نیز از آنها بیشتر دربارهی تصویری که از خودشان دارند میپرسند.
.
بخشی از مقاله:
در هیچکجای دیگر در اتحادیه اروپا به اندازهی جمهوری فدرال (آلمان غربی) دربارهی اروپا صحبت نمیشد. و هیچکجا به اندازهی جمهوری دموکراتیک (آلمان شرقی) آنطور مجدانه برای نظاممند کردن سوسیالیسم در قالب یک نظریه تلاش نکرد. در نزد سایر کشورها، الگوها و نمونههای اعلاء این ویژگیها همان کسانی ماندند که خودشان در نزد خودشان آنها را سرکوب کرده بودند: آلمانیها. برادران متخاصم آلمانی، در نبود هرگونه چارهی دیگری، هر چه بیشتر بر یکدیگر متمرکز شدند و با یکدیگر به جدالی پرداختند که البته دستاورد آن غیر از یک تاریخ ملی ازهمگسیخته چیز دیگری نمیتوانست باشد.
هر چه حزب اتحاد سوسیالیستی بیشتر تلاش کرد تا ملتی سوسیالیستی در بین شهروندان آلمان شرقی تأسیس کند، تاریخ آلمان نیز بیشتر با آن گره خورد، تا جایی که در نهایت به شعار «ما قوم و ملت آلمانی هستیم» رسیدند. زمانی که آندژه اِشتوپیورْسکی از آلمانیهای غربی پرسید که آلمانیها واقعاً کجا زندگی میکنند، آنهاــ آخر چه کسی بود که تمایل داشته باشد به او توضیح دهد آنها بهواقع (در بادن) بیشتر شبیه فرانسویها هستند یا (در هامبورگ) بیشتر شبیه انگلیسیهایند. به او گفتند: «به آلمان شرقی برو. آلمانیها آنجا زندگی میکنند.» در ۱۹۸۹، مردم آلمان شرقی در حالی به خیابانها آمدند و فریاد «ما قوم و ملت آلمانی هستیم» سر دادند که در طول سه نسل (از ۱۹۳۳ تا ۱۹۸۹) «گرفتار چرخدندههای تمامیتخواهی بودند و هویتشان را از آنها ستانده بودند». تنها در این زمان بود که به یکباره مشخص شد آلمانیهای واقعی در لایپزیگ، ینا، و برلین شرقی زندگی میکردند.
در ۲۹ ماه مه ۱۹۴۵، درست سه هفته بعد از تسلیم بیقیدوشرط ارتش آلمان، کتابخانه کنگره در واشینگتن از توماس مان درخواست کرد تا به مناسبت تولد هفتاد سالگیاش مأموریت حساس سخنرانی به انگلیسی دربارهی «آلمان و آلمانیها» را بپذیرد. مان تلاش کرد گسست ایجادشده در تاریخ ملی را برای کسانی که بر بربریت نازیها غلبه کرده بودند در قالب دوگانهی آزادی معنویشده و درونیشده در مقابل اطاعت و فرمانبرداری سیاسی توضیح دهد (یک طرف، تقویت وجدان فردی است و طرف دیگر، چاکرمسلکی و بردگی). همهی انقلابهای آلمانی، جنگ دهقانی ۱۵۲۵. خیزش میهنپرستانه ۱۸۱۳ در مقابل ناپلئون و انقلابهای سال ۱۸۴۸ و ۱۹۱۸، همه به این دلیل با شکست مواجه شدند که آلمانیها هرگز یاد نگرفتند چطور، آنگونه که فرانسویان در انقلابشان توانسته بودند، «مفهوم ملت را با مفهوم آزادی پیوند دهند.» مان عنوان میکند که «برای آلمانیها مفهوم آزادی طنینی ملیگرایانه و ضداروپایی دارد، با این تلقی، بربریت نیز همیشه جایی در نزدیکی آن پرسه میزند.»