مقالهی «ضمیر ناخودآگاه هنر مدرن ایران» نوشتهی باوند بهپور مقالهای است بصری دربارهی هنرمندان مدرن ایران که در مقاطعی بازگشتهاند، ماندهاند یا رفتهاند. او در نمودارهای دقیقی که برای هر هنرمند پدید آورده، به کشور و سالهای اقامت هر هنرمند پرداخته، و با قرار دادن تعداد بسیار زیادی از آثارشان در مقایسه با معادل اروپایی، تحلیلی بصری از روند کاری و سالهای مهاجرتشان ارائه داده است. با نگاهی دقیق، تأثیر فرهنگ کشورها و هنرمندان گوناگون بر آثار هنرمندان ایرانی را خواهیم دید. تأثیر گرفتن لزوماً اما از طریق «اقامت» در جایی اتفاق نمیافتد. نمودارهای این صفحات به خوبی نشان میدهند که هنرمندان ایرانی لزوماً از هنرمندان کشورهایی که در آن اقامت داشتهاند الهام نگرفتهاند و لزوماً هم از معاصران خود متأثر نبودهاند. تأثیرپذیری اما به معنای تقلید نیست، زیرا هر کدام از هنرمندان ایرانی این نمودار فردیت خود را طی سالهای اقامتشان جستوجو کردهاند و سپس به عمل درآوردهاند.
بخشی از مقاله:
مقایسهی بصری را در اینجا به عنوان یک مِتُد و ملاک به کار بردهایم. چشم، منطق خاص خود را دنبال میکند و به قول کانت، حکماش را پیش از عقل صادر میکند. بسیاری اعتبار «چشم خوب» (Good Eye) را در تاریخ هنر زیر سؤال بردهاند و اینطور استدلال کردهاند که آنان که چنین معیاری را به کار میبرند «عقلشان به چشمشان است» اما میتوان پرسید که آیا چشم، عقلی از آن خود ندارد و تاریخ هنر اساساً تاریخ همین عقل نیست؟ کوشیدهایم امر بصری را به صورت بصری بررسی کنیم. اگر تأثیر پذیرفتن در هنرهای تجسمی از طریق دیدن اتفاق میافتد بررسی آن هم به صورت بصری باید امکان داشته باشد.
قضاوت هر تماشاچی برای ما جالب است زیرا چنین قضاوتهای عمومی، جنبههای مختلف ارتباط اثر را با تماشاکننده روشن میسازد. اما سالهاست که همهی هنرمندان منتظر شنیدن حرفهای روشنگرانهی منقدین متخصص هستند چرا که همه حرفهایی که به عنوان نقد زده میشود حرفهای یک منقد نیست ولی شناخت سطحی گویندگانِ چنین حرفهایی از هنر، که به صرف درج شدن در نشریات جنبهای مستند به خود میگیرد، ما را متهم به تقلید میکند.
اگر با همین شناخت سطحی بخواهیم خیلی از کوششهای فرهنگی خود یا خارج را بررسی کنیم نتیجهی فاجعهآمیزی به دست میدهد: مثلاً از چنین دیدی با شناختی سطحی، از مینیاتورهای گذشته گرفته تا نقاشیهای کمالالملک تا آثار هنرمندان مدرن امروزی یا تقلیدی از هنر چین و یا هنر کلاسیک اروپا و جریانهای جدید هنری چند دههی اخیر آنجاست. یا خیلی از جریانهای هنری معاصر آمریکا تقلیدی از تجربههای دادائیستی یا تنی چند از دیگر هنرمندان اروپایی است. یا آثار پیکاسو هنرمند بزرگ، تقلیدی از هنر آفریقاست. یا آثار مودیلیانی و ماتیس دوتن از مشخصترین هنرمندان قرن اخیر کپیهبرداری از مینیاتور خودمان است.
به این ترتیب دیگر استادی وجود ندارد چرا که در کار هر استادی، جای پای استادش را میتوان دید و هنر جهان با چنین دیدی زنجیروار از یکدیگر تقلید میکند. چنین قضاوتی با شناختی سطحی، به چنین نتیجهای نیز میرسد، چرا که «تأثیر» برای این قضاوتکننده مفهوم «تقلید» را میدهد. برداشت ناشیانه تقلید است و در هر جریانی مقلدین بیشماری وارد میدان میشوند ولی تاریخ به یاد ندارد که عصر مقلدین چند صباحی بیشتر بوده باشد. آنکه متأثر است در ته جوی میماند.