معرفی:
دورهی پانزدهسالهی جمهوری وایمار، نخستین حكومت دموكراتیك در كشور آلمان، و دورهی آشوبها، تضادهای قطبی، خلاقیت فرهنگی و فكری، و نابسامانی اقتصادی و سیاسی است. در وایمار، نماد سنت فرهنگی آلمان، از همان ۱۹۳۰ وزیر فرهنگی ناسیونالـ سوسیالیست بر سر كار بود. و در مونیخ، یكی از مشتریهای ثابت كافههایی كه توماس مان در آنها رفت و آمد میكرد، هیتلر بود. جدای از دوازده سال بعدی حاكمیت ناسیونالـ سوسیالیستها (نازیها)، دورهی جمهوری وایمار را به شكل تقریبی میتوان به سه دوره تقسیم كرد. در این نوشتار به تقسیمبندی این سه دوره و توضیحات و ویژگیهایشان پرداخته شده است. علاوه بر این نمودارهایی طراحی شده تا ویژگیهای فرهنگی، هنری، سیاسی و اجتماعی این سه دوره بهتر ترسیم شود.
.
بخشی از مقاله:
از نظر سیاسی، در این دوره قدرت میان ائتلافهای راست و میانه دستبهدست میشد. اما این ائتلافها توان غلبه بر شكافهای اساسی میدان سیاسی، اجتماعی و فرهنگی را نداشتند، و افراطگراها از هر دو جبهه مترصد «لحظه»ی مناسب برای عمل و دگرگونی بنیادین و بازگشتناپذیر موقعیت بودند كه نهایتاً با روی كار آمدن ناسیونالـ سوسیالیستها و صدراعظمی هیتلر، از بیپرواترین تخیلات آنها نیز پیشی گرفت.
دههی ۱۹۲۰ برای آلمان دورانی همراه با تماس نزدیك عرصهی واقعیت تاریخی و عرصهی فرهنگ بود. و نتیجهی آن زایایی فرهنگی شدید تقریباً در تمامی حوزهها بود ــ كه نگاهی اجمالی به جدول صفحات بعد این مسئله را به ما نشان میدهد. در زمینهی عكاسی، در این دوره مجموعههای مهم آوگوست ساندر (چهرهی زمانهی ما)، آلبرت رنگرـپاچ (جهان زیباست) و آثار كارل بلوسفلت انتشار یافتند. و این واقعیت كه آلفرد دوبلینِ نویسنده برای كتاب ساندر مقدمه نوشت و توماس مان نقدی تیزبینانه بر كتاب رنگرـپاچ نوشت (كه والتر بنیامین به آن واكنش نشان داد) نشان از اهمیت رسانهی عكاسی در این دوران دارد. همچنین باید از زیگفرید كراكاوئر یاد كرد كه علاوه بر كار نظری خود در حوزهی سینما، در حوزههای فرهنگی مختلف به نقد میپرداخت و از جملهْ مقالهی مهمی در مورد عكاسی نوشت كه كماكان بسیار مورد ارجاع قرار میگیرد.
سقوط بازار سهام والاستریت در اكتبر ۱۹۲۹ (و شروع دورهی ركود اقتصادی بزرگ) آغاز بحران مجدد در جمهوری وایمار بود، كه به خاطر حضور سرمایههای آمریكایی در جامعهی آلمان تأثیری دوچندانی به همراه داشت. به این ترتیب دورهی سوم این جمهوری به عنوان پیشدرآمدِ قدرت گرفتن نازیها آغاز شد. در واقع گشودگی و آشوب این سالها و بحرانهای اجتماعی، اقتصادی، و سیاسی مختلف، همراه با ترس مزمن آلمانیها از سست شدن بنیانها و ارزشهای سنتی جامعه و فرهنگ آلمانی، به تدریج زمینه را برای گرایش به جناح راست و نهایتاً دل سپردن به «محافظهكاری انقلابی» ناسیونالـ سوسیالیسم آماده كرد.
اگر سالهای جمهوری وایمار سالهای تردید و تكثر و سستی گرفتن ارزشهای قدیمی آلمانی بود و سیاست و فرهنگ در آن فرسنگها از یكدیگر فاصله گرفتند، روی كار آمدن نازیها با چشماندازِ قاطعیتِ سیاسیـ وجودی و انسجامبخشی به تمامی حوزههای متفرق زندگی همراه بود. چنانكه گفتهاند، در این دوره سیاست زیباییشناختی شد و زیباییشناسی (هنر) غیرسیاسی. در این دوره كل حس تحقیر و «ناتمامی»ای كه بسیاری از آلمانیها از پی شكست در جنگ جهانی اول و معاهدهی ورسای داشتند با چرخش مجدد به درون و رویگردانی از بیرون در سیاست خارجی جبران شد و انرژیهای پانزدهسال پیش از آن آزاد گشت. به بیان دقیق ولف لپنیس. به این ترتیب سیاست در این دوره نه مناسباتی در جهت افزایش و متعادل كردنِ منافع، بلكه نوعی جهانبینی یا گشودگی سرنوشت بود كه در چشماندازی آخرالزمانی نگریسته میشد. نازیها با چشمانداز تأسیس یك «دولت فرهنگی» آمدند كه آلمانیها از زمان ایدئالیستها سودای آن را در سر داشتند: سیاست حالا درامی وجودی، كنشی واگنری، یا نوعی اپرا با نقشها و تقابلهای خاص خود بود.