
بخشی از مقاله:
نظامی که خانم بقراطی پیشنهاد میدهند را میتوان به نوعی شرایط ایدهآلِ وضعیت فعلی دانست. خانم بقراطی نیز در مقالۀ خود به این اشاره کردهاند که تغییرات ساختارشکن را مضرّ میدانند. بر «تداوم توأم با دگرگونی تدریجی» تأکید دارند. ایشان در بخشی از مقالۀ خود منظور از «فعالیت هنری را، توانایی (زبانی) هنرمند در شکل بخشی به تصاویر ذهنیاش» تعریف کردهاند. هدف آموزش را «زمینهسازی» برای آغاز کار هنری دانستهاند. با شناختی که از وضعیت موجود و درکی که از مقالۀ ایشان دارم تلاش خواهم کرد به شکلی روشنتر تعریف و هدف آموزش هنر را در وضعیت فعلی و در شکل ایدهآل (یعنی مقاله خانم بقراطی) توضیح دهم تا پس از آن به نقدش بپردازم.
در آموزشگاههای هنر ما (دانشگاهها) هدف دوران آموزش اینگونه تشریح میشود. بروز فردیت نقاش در یک زبان تجسمی منسجم و مداوم. در این سیاق هنرجو در طی سالهای آموزش با تمامی امکانات بیان تجسمی آشنا میشود. در مسیر کلنجار رفتن و آموختن و تجربه و آزمایش کردن با آنها به سبکی شخصی دست مییابد تا مضامین و تکنیک و دفرماسیون خاص خود را بیابد.
سبکی شخصی که اگر بتواند آنرا با تلرانسها و تنوعهای لازم تا مدت معینی حفظ کند. توانسته است خود را به عنوان «هنرمند» ثابت کند و دیگر دوران آموزش خود را گذرانده است. میزان اعتبار این سبک شخصی بینظیر و بیبدیل بودن آن است. یعنی هر چقدر رد پای هنرمندان قبلی که نقاش از آنها متأثر شده است، بیشتر پاک شود. اثر نوتر و اصیلتر (original) خواهد بود. به خاطر همین هدف سیستم آموزشی نباید – بنا به گفته خانم بقراطی – نگرش و سلیقۀ زیباییشناختی ثابتی بیاموزاند. یا شیوه و سبک خاصی را ترویج کند. دقیقاً به همین علت است که درس مبانی هنرهای تجسمی (چه در زمینۀ رنگ و چه فرم) تا این حد انتزاعی و تا این اندازه ادعای علمی بودن را دارد و این قدر در سیستم آموزشی معاصر جا باز کرده و قابل اتکا است.