معرفی مقاله:
«پایان گرفتن جنگ دوم جهانی و روشن شدن تدریجی ابعاد هولناک آن-و صدر آنها مسئلهی آشویتس-به تدریج بسیاری از متفکران آلمانی و غیر آلمانی از گرایشها و سطوح مختلف را برانگیخت تا در مورد «مسئلهی آلمان» و اینکه چرا این کشور چنین سرنوشتی پیدا کرد به گمانهزنی نظری، تحلیل تاریخی، و آسیبشناسی فرهنگی بپردازند، و در بسیاری از موارد گذشتهی فرهنگی آلمان را مشخصاً با هدف یافتن دلایل وضعیت استثنایی این کشور و مسیر فاجعهبار نهایی آن، مورد کند و کاو قرار دهند.
«متن زیر بخشی از کتاب روشنگر نبوغ آلمانی نوشتهی پیتر واتسون است، و به تشریح دو سه نمونه از چنین متونی میپردازد.» متونی که این نوشتار بر آنها تأکید دارد عبارت است از: کتاب ویرانی عقل لوکاچ (۱۹۵۴) که نویسندهی آن به واکاوی وضعیت «به تأخیر افتاده»ی آلمان در مسیر رشد جهانی در نیمه دوم قرن بیستم میپردازد؛ کتاب جامعه و دموکراسی آلمان دارندورف (۱۹۶۵)، که دربارهی برداشت ویژه از دمکراسی در آلمان، یا همان «مسئلهی آلمان» یا «سندرم آلمانی» است؛ کتاب فریتس رینگر با عنوان سقوط ماندرینهای آلمانی: اجتماع آکادمیک آلمانی ۱۸۹۰-۱۹۳۳(۱۹۶۹) که دربارهی نقش دانشگاههای در شکل گیری مواضع و جریانهای سیاسی و هویت آلمانی پساجنگ در آلمان پس از جنگ جهانی اول است؛ و در نهایت نوشتهی بسیار کوتاه فردریک لیلژ با عنوان سوءاستفاده از آموزش: شکست دانشگاه آلمانی (۱۹۸۴) که مجدد دربارهی نقش دانشگاهها در شکل گیری هویت سیاسی آلمانی در دوران جنگ جهانی و پساجنگ، و متأثر از نظرگاه رینگر است.
نگارنده ضمن تحلیل این متون از منظر نقش آنها در شکلگیری هویت آلمانی و سرنوشت آلمان در دورهی پس از جنگ در اروپا، مختصری نیز به زندگی و آراء نویسندگان آنها به عنوان متفکران برجستهی آلمان در نیمهی قرن بیستم و همچنین تأثیرپذیری آنها از متفکران و جریانهای فکری و فلسفی و سیاسی پیش از خود میپردازد.
.
بخشی از مقاله:
کتاب لوکاچ با عنوان ویرانی عقل نگاهی دارد به «راهی در فلسفه که به هیتلر ختم میشود». این کتاب یکی از اولین قدمها در مسیری بود که بعدها بسیار رایج شد، از لودویگ گومپلوویچ و هیوستن استوارت چمبرلین تا ویلهلم دیلتای، فردیناند تونیس، ماکس وبر و اوسوالد اشپنگلر تا ماکس شلر، مارتین هایدگر، کارل یاسپرس و کارل اشمیت. لوکاچ یکی از اولین کسانی بود که به وضعیت «بهتأخیرافتاده»ی آلمان در فرایند رشد سرمایهداری اشاره کرد و نیز به درماندگی و بینوایی روشنفکران آلمانی در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم و بدبینی فرهنگی آنها. او در وهلهی نخست این مسئله را به ایدئالیسم کانت نسبت میدهد که «ارزشی مثبت به شهود بخشید» و به زعم لوکاچ آن را با شکلی از حیاتگرایی درهم آمیخت که در کنار دیگر مسائل، مانع از آن شد که مارکسیسمی عقلانیتر و علمیتر در آلمان شکل بگیرد، آلمانی که «مبارزات طبقاتی» در آن معنایی متفاوت با جاهای دیگر داشت.
دارندورف در کتابش سعی کرد به آنچه خود «مسئلهی آلمان» مینامید پاسخ دهد: چرا در آلمان تعداد اندکی از اصل دموکراسی لیبرال استقبال میکنند؟ و ادامه میدهد: «برداشتی از آزادی وجود دارد که معتقد است انسان تنها زمانی میتواند آزاد باشد که ترکیبی از نگرشی تجربی به دانش، رقابت میان نیروهای اجتماعی و نهادهای سیاسی لیبرال همه با هم وجود داشته باشند. چنین برداشتی هرگز در آلمان سابقه نداشته است. چرا؟ این است مسئلهی آلمان.»
او بحث خود را با ذکر برخی تفاوتهای مهم بین فرایند صنعتی شدن آلمان و دیگر فرایندهای موازی (یا نه چندان موازی) در کشورهای دیگر آغاز میکند. برای مثال عنوان میکند که شرکتهای صنعتی آلمانی اغلب بسیار بزرگتر از همتایان انگلیسی خود بودند (به لحاظ سرمایهداری سه برابر بزرگتر) و یکی از نتایج همین امر این بود که «صنعتی شدن در آلمان به جای آنکه اصول لیبرال را گسترش دهد آن را بلعید.» و از همینجا دارندورف نتیجه میگیرد که «برخلاف باور رایج، انقلاب صنعتی به هیچوجه محرک اصلی جهان مدرن نیست.» بخش صنعتی در آلمان به قدری وسیع بود که با دولت متحد شد و «در این ساختارها هیچ جایی برای بورژوازی قابل ملاحظهای که استقلال سیاسی داشته باشد وجود نداشت»