بخشی از متن
درخلال پرسههای همهی این سالها توی این شهر و آخرکار سردرآوردنهای اتفاقی یا عمدی از تو، به کشف بزرگی رسیدهام که شاید هیچکس آنرا نداند، اینکه تو مرکز ثقل تهرانی. مرکز ثقل یک چیزهمانجاست که تعادل درآن برقرار میشود و اتقاقاً با تلنگری به آن میشود تعادل را بهم ریخت. توچه کسی بخواهد یا نخواهد، چه دوست داشته باشد یا نداشته باشد، نقطهی تعادل این شهری و خلاصه اینکه باید با تو و آنچه در تو میگذرد کنار آمد تا تعادل بههم نریزد.
آدم اول تصمیم نمیگیرد که پیش تو بیاید، مجبور میشود که بیاید و بعد کم کم این میشود یک عادت. هر چند وقت حتی اگر مسیرت به آنجا نیفتد برای خودت آنطرفها کاری میتراشی. همیشه آنجا پیش تو چیزی هست که باید سروقتش بیایی. بالاخره کافهی جدیدی هست که باید سری به آن بزنی. نمایشی که بدت نمیآید آن را ببینی یا کتابی که آن را بخری. خوبی تو این است که «اِم. پی. تری» این شهری. اگر کسی برای دیدن تهران یکی دو ساعت بیشتر وقت نداشته باشد فقط کافیست سری به تو بزند. مثل« پند پیر دانا» هستی، یک جمله و خلاص. همه چیز را میشود در تو دید، همه مدل آدم، همه جور سلیقه، همه جور وسیله نقلیه و همه جور صف، صف اتوبوس، صف تئاتر و حتی صف توالت. چه از این بهتر!
پیشنهاد مطالعه: مقالهی «بکتاش سارنگ جوانبخت؛ محدودیت مقدس» به قلم بهزاد نژادقنبر