
بخشی از متن:
زبانوارهی هويت برسازندهی سياستِ هويت است، سياستی که از درون واقعيتي [دادهشده همچون محل] تولد، چهره، ريشهی ملي، جنسيت يا ناتواني جسمي، يک موضع، سنت، و حقيقتي ژرف را استنباط ميکند. تغليظ شدن يکي از اين مقولات به شکل زبانواره [يا مجموعهواژگان خاصْ] با تفکر مبتني بر دوگانگي شروع ميشود ـ چيزها يا خاماند يا پخته، مذکرند يا مؤنث، اين يا آن ـ گرايشي که احتمالاً همانطور که لوياستروس تأکيد کرده جهانشمول است. اضطراب ناشي از تفاوت ممکن است نهفته در شرايط انسان باشد؛ همانطور که دشمني و عداوتِ ملتزم چنين اضطرابي ميتواند نهفته در اين شرايط باشد.
شايد قابليت طبقهبندي سريع «ديگري» بهمثابه همسان يا متفاوت، دوست يا دشمن، روزگاري نافع بقا بوده است. ولي اعم از اينكه اينگونه تفکر دوگانه يا قطبي در اصل ابزاري براي گزينش طبيعي بوده باشد يا نه، مسلماً به دستهجات، نخبگان و ملتها اجازه ميدهد که خود را ابقا کنند. از پي اين تفکر قطبي يا دوگانه تفکر هويتي حاصل ميشود، که غريبهها را تقسيمبندي ميکند ـ اين شخص فلانگونه است و نه بهمانگونه. تفکر هويتيِ قدرتمندان خاطرنشان ميکند که آنها مستحق حکمرانياند. تفکر هويتي سركوبشدگان تأکيد ميکند که آنها آني نيستند که حاکمان خيال ميکنند.
اگر تصديق هويت سركوبشدگان به شکل دفاع در برابر مدعاهاي تفوق يا برتري آغاز ميشود، ممکن است به شکل حس برترانگاري خودش منحرف شود. همة شکلهاي سياست هويت کاملاً مشخص کردهاند که چه کساني خودي تلقي ميشوند ـ «آمريکاييهاي عادي»، «مردم»، «لا راتسا» [مردم يا نژاد به اسپانيايي] ـ ولي به کلي غيرخوديها را ناديده ميگيرند. در هر دو حال، زبانواره عزم سادهسازياي کارآمد دارد، ولي تنها به قيمت سختگيري و استحکام. وقتي خيال ميکنيم بيشتر از آنچه ميدانيم ميدانيم درواقع يک زبانواره داريم. نقطة مقابل آن کنجکاوي است.
امروزه بسياري از آمريکاييها از همين زبانوارة هويت حمايت ميکنند، و مسئله اينجاست که چرا. آغاز جواب به چنين پرسشي اين است که هويتْ کاري بيش از صرفاً بيرونگذاري يا مستثنا کردن انجام ميدهد. هويتْ خود (self) را استعلا ميبخشد و رابطهاي با ديگران برقرار ميکند. اريک ه. اريکسون، که نوشتههايش در دهة ۱۹۶۰ نقش زيادي در عامهپسند کردن تعبير و مفهوم هويت داشت، مسئله را چنين مطرح ميکند:
«من يا نفس در حال عمل، در عين محافظت از فرديت، ابداً تکافتاده و منزوي نيست؛ زيرا نوعي ساحت اشتراكي وجود دارد که اين من يا نفسها را در فعالسازياي متقابل به هم پيوند ميدهد.» هويت از طريق فضا بسط مييابد، و شخص را در پروژة انساني به همراهانش پيوند ميدهد. ولي هويت از طريق زمان هم بسط پيدا ميکند، فرد را با گذشته و آينده پيوند ميزند و فراتر از جسم فاني گسترش ميدهد. به قول اريکسون، «هويتِ روانيـ اجتماعي ضروري است، همچون لنگر هستي و وجود گذرا و فاني انسان در اينجا و اکنون.»