برگزاری رویدادهایی مانند «سمپوزیوم بینالمللی مجسمهسازی درتهران» همیشه پرسشها و نقدهایی را به دنبال دارد. برخی از این نقدها متوجه خود رویداد و کیفیت ارائهی آن است، اما بیشتر آنها در شکلی کلانتر جایگاه مجسمه در شهر تهران یا رویکردهای کلیِ سازمان زیباسازی را خطاب قرار میدهد. پرسشِ اخیر، مطلوبِ برگزارکنندکان نیست. به عقیدهی نویسنده، خیزران اسماعیلزاده، برداشت اغلب دستاندرکاران، مدیران هنر شهری و حامیان دولتی این است که بسیاری از رویدادهای مثبت، از جمله سمپوزیوم مجسمهسازی زیرِ شنلِ بدبینی به نهادهای برگزارکننده بهخصوص شهرداری تهران، آنچنان که باید بررسی نمیشوند. و از طرف جامعه هنرمندان نادیده انگاشته میشوند و یا با پیشفرض، مورد حملههای غیرمنصفانه قرار میگیرند. این اعتراض از سوی برگزارکنندگان البته وارد است، و خالی از حقیقت هم نیست. اما آیا نمیتوان همین رویکرد جزءنگر، در خودمانده و غیرساختاریِ حامیان دولتی را – که به سمپوزیوم به عنوان یک اتفاق مجزا مینگرد و نه جزئی از کلیت کارنامهی ادارهی هنر شهر تهران ـ دلیل اصلی شکاف و بیگانگی میان بسیاری از هنرمندان مستقل، منتقدین و نهادهایی همچون سازمان زیباسازی شهر تهران دانست؟
بخشی از متن:
تاریخ برپایی سمپوزیومها چندان طولانی نیست. اولین آن در سال ۱۹۵۹ و در اتریش برگزار و دلیل آن توجه به بعد فرهنگی چنین رویدادی در میانه جنگ سرد عنوان شد. قرار بود سمپوزیوم مجسمه، خارج از اردوی سرمایهداری و کمونیسم، فضایی خلق کند تا هنرمندان در ضیافتی فرهنگی، تمرین آشتی کنند. این بُعد فرهنگی و سیاسی ـ و نه ضرورتاً هنری ـ هنوز هم اصلیترین دلیل برگزاری سمپوزیومها است. به همین علت رویدادهایی از این دست، غالباً در کشورهای در حال توسعه برگزار میشود، تا سیمایی فرهنگی، مدرن و صلحطلب از آنها ارائه کند. بی شک، برگزاری سمپوزیومهای متعدد در تهران نیز از این قاعده مستثنا نیست.
برگزارکنندگان سمپوزیوم مجسمه تهران نه تنها چنین هدفی را انکار نمیکنند بلکه خلق سیمایی فرهنگی از ایران در منطقه پر از جنگ و خون خاورمیانه را یکی از مهمترین افتخارات خود برمیشمرند. وجود یا ادعای چنین نگاهی به خودی خود، اشکالی به برگزاری سمپوزیوم وارد نمیکند. خوشبختانه ـ یا شوربختانه ـ، در چندین دهه پس از آغازِ آنچه هنر نوگرا در ایران میخوانیم، بسیاری از برنامههای فرهنگی دولتها با اهداف غیرهنری، موجب توجه به هنرها شده و گاهی، نتایجی از جمله رونق اقتصادی در بخشهایی از بازار هنر را به همراه داشته است. چه آنگاه که در پهلوی دوم جشن هنر در ابعادی وسیع و با حاشیههایی پرتنش برگزار میشد؛ چه امروز که سمپوزیوم مجسمه در گوشهی خلوتی از برج میلاد و با مخاطبینی محدود، با صفت بینالمللی برگزار میشود. اولویت، خلق همان سیمای فرهنگی، صلحجو و متجددانه از ایران است. چنین برنامهای در سطح سیاستهای فرهنگی دولتها، جالب، قابل دفاع و احتمالاً اثربخش خواهد بود. در مورد مجسمهسازی ـ بهطور ویژه ـ، که در ایران تاریخی پر از سلب و امتناع داشته و امروز نیز به دلیل نیازش به فضاها و هزینههای خاص، کمتر مورد توجه گالریها، مجموعهداران یا مشتریان هنر است، اهمیت چنین رویداد ایجابیای قابل انکار نیست. اما چشمداشتِ نتیجهای خلاقانه از آن در میدان هنر، و مخصوصاً در مجسمهسازی، از ابتدا غیرواقعی است. ایجاد چنین تغییر و تکانهای اساساً نیازمند نوع دیگری از نگاه و برنامهریزی برای هنر در فرایند و ساختاری متفاوت است. نگاهی که قادر باشد از نتایج موقت و ـ آنطور که معمولِ دنیای سرمایهداری جدید است ـ «زود بازده»، بگذرد، نقش فرهنگ و هنر را تفننی، تزئینی و تبلیغاتی نبیند و از اساس در دانشگاهها، بیینالها، میدانهای داخلی هنر و با صرف بودجههای فرهنگی قابل توجه و در دراز مدت ساخته شود. این مسیر، بدون شک و سرانجام به خلق آن سیمای فرهنگی و مدرن هم خواهد انجامید، اما رویکرد و مسیری دیگری را برای رسیدن به آن طی میکند.