گفتوگوی آرون شومان با استیفن شور
قسمتی از این گفتوگو:
آیا همراهی همسرتان بر شیوه کار شما تأثیر میگذاشت و آن را تغییر میداد؟
نه. من زمانی که عکس میگیرم، مجنونوار عمل میکنم. منظورم این است که مانند اشعه لیزر بر روی موضوعی که میخواهم عکس بگیرم تمرکز میکنم. در آن لحظات دیگر نقش یک دوست پسر عاشق را ایفا نمیکنم. بلکه “هنرمند” هستم. همسرم این موضوع را درک میکند که وقتی در سفر هستیم، هدف، عکاسی کردن من است و من قرار نیست یک همراه خوب و متوجه یا هر چیز دیگری باشم. من دارم عکس میگیرم و اگر کسی اطرافم باشد، برای این است که به من در این راستا کمک کند. بنابراین، وجود همسرم تأثیری بر عکاسی من نمیگذارد. تنها تأثیری که دارد این است که دامنه موضوعات عکاسیام رابیشتر میکند یعنی از خودش هم عکس میگیرم.
دلیل اینکه در مورد همسرتان پرسیدم این است که به نظر میرسد وقتی شما زندگی مشترک با همسرتان را آغاز کردید تقریبا مقارن با دورانی است تا که پروژه تان رانیز تمام کردید؟ در واقع، سؤالم این است که چه چیز باعث میشد بفهمید که دارید به آخر پروژه نزدیک میشوید؟
این سؤال بسیار خوبی ست. بله در آن دوران سر و سامان گرفتم. منظورم این است که زندگیام تغییر کرده بود و دیگر یک جوانک تنها نبودم. حالا کسی را در کنارم داشتم که میخواستم با او زندگی کنم. البته اتفاقات دیگری هم به طور همزمان رخ داد. زمانی که کار میکردم همیشه به مسائل پیش آمده فکر میکردم و اینکه چگونه باید با آنها کنار بیایم(یعنی آنها را به لحاظ بصری حل کنم. طبیعتا هنگام جواب دادن به این مسائل، سؤالات دیگری نیز برایم پیش میآمد. قضیه به این شکل نبود که بنشینم و دائما فکرکنم که “مشکل بعدیای که باید حل کنم و با آن کنار بیایم چیست؟” این مسائل خودبه خود پیش میآمدند و به ناگاه اوج میگرفتند. از سال ۱۹۸۱ به طور ناگهانی همه چیز متوقف شد و هیچ سؤال دیگری برایم پیش نیامد. فکر میکنم همان جا بود که پروژه درنظرم تمام شد. در ابتدا موقعیت پیش آمده مرا کاملا گیج کرده بود و نمیدانستم چه معنایی میدهد. نمی توانستم بفهمم که چرا آن چالش ها دیگر درونم اتفاق نمیافتند. فکر میکردم نکند آنها را “گم کرده ام” یا ” از دست دادهام”. خلاصه که سالها طول کشید تا بفهمم جریان چیست. و آن وقت بود که مرحله متفاوتی را در کارم آغاز کردم.