که «نخستین احساسی که در زندگیام تجربه کردم، «رازآلودگی» بود، به مجرد این که چنین احساسی را در خود یافتم، احساس کردم اصول زندگی زیر سؤال رفته است. سعی میکنم به واسطهی نقاشی این احساس را بیدار کنم، احساسی که برایم متعالی است.» در جای دیگر، مگریت با تلقی این راز به مثابهی «تفکر مُلهِم» آن را محدود میکند. اما خطر نمیکند و این واژه را نمیشکافد. برعکس، این احساس برای مگریت چنان واضح و مشخص است که میگوید: «بحث یافتن روش جدیدی برای مشاهده جهان در میان نیست، برعکس برایم جذاب است که جهان را همانگونه که هست ببینم.» میگوید مشاهدهی مستقیم جهان، حیرت را در او برمیانگیزد، نه کنجکاوی را. «راز دسیسهچین است، اما دسیسه شامل عنصر کنجکاوی است. اگر کنجکاوی در کار باشد، بیخبری از راز نیز در کار خواهد بود.»
این گونه است که همچنان دست خالی میمانیم و باید با ریشهیابی یونانی واژهی «راز» مبارزهی خود را ادامه دهیم: Mustérion مشتق از Mustés: آشنا. پس باید خودمان را با آثار مگریت آشنا کنیم.
پیشنهاد تماشا: مستند رنه مگریت: مرد کلاه پوش
زندگی رنه مگریت آنگونه که با جزئیات بسیار در زندگینامهی او نوشتهی «دیوید سیلوستر» آمده، هیچ رازآلودگی در معنای معمول کلمه ندارد. میتوان خودکشی مادرش را زمانی که او دوازده ساله بود، از این دست دانست، مادر مگریت خود را در رودخانه سامبر (در بلژیک) غرق کرد و این حادثه میتواند موجب پیدایش برخی تروماها در کودکی مگریت بوده باشد. حالتی که جنازه در آن پیدا و صورتاش که با یک پیراهن شب پوشانده شده بوده، میتواند مشخص کنندهی بسیاری از تصاویر چهره یا قسمتهایی از اندام پوشانده شده در آثار مگریت باشد و تشدیدکنندهی تمایل او به «راز» هر چیز و معمای «غیر قابل دید» مقابل «نا- دیدنی» باشد. اما اشتباه خواهد بود اگر این حادثهی تراژیک را با یک راز اشتباه بگیریم. به همین ترتیب تحصیلات عجیب و نامنظماش و نتایج نه چندان درخشان دوران تحصیلاش، البته جز در درس طراحی یا دانشگاه رفتن نامرتب و پراکندهاش، که البته همگی نتایج حوادث جنگ جهانی اول بودند، چیزی نیستند مگر اموری عادی. مگریت در نوجوانی شیفته هنر بود – همان اندازه به ادبیات علاقه داشت که به نقاشی- و دنبال همراهانی میگشت که مشغولیتهایی چون خودش داشته باشند. در پانزده سالگی با ژرژت آشنا شد، دختری که با وجود یک شیطنت دو طرفه تا پایان زندگی همسر او ماند. شاید این ازدواج استثنایی و اعجابآور باشد، اما هر چه بود، راز آلود نبود. زمانی که تصمیم گرفت ازدواج کند به یکی از دوستاناش با نام «فلوکه» نامه نوشت که هدفاش از این ازدواج «خوشبخت کردن ژرژت تا حد امکان (…) در محیط آرام یک زندگی مرفه و منظم است.» هدفی که تا به انتها در آن موفق بود.
پس این طور به نظر میرسد این رازی که در تمام لحظهها با مگریت بوده نه در زندگی شخصیاش بلکه در آثارش تمرکز یافته و ملموس شده است. زندگی او برای آن که از بیرون در آن غور میکند، بر عکس آثارش، بیشتر انباشته از تناقضها و موقعیتهای پارادوکسیکال جلوه میکند، پارادوکسهایی که برخی از ما دوست داریم با تلاش در جهت نزدیک کردن حوادث یا رفتارهای زندگی «عادی» و انعکاس «اسرار آمیز» آنها در آثار هنری مگریت، مطرحشان کنیم. …