خوب میدانم که استفاده از کلماتی نظیر «بافاصله» یا «عینی» درخصوص کار یک هنرمند یا نگرش مربوط به اثرش تا چه اندازه دردسرساز است (که اصلاً موضوع تازهای هم نیست!).
اغلب تلاش کردهام بر اعتراضات افراد در مورد بیمعنا بودن عدم دخالت هنرمند در اثرش ــ که گویا از این اصطلاحات چنین برمیآید ــ غلبه کنم. با این حال، کلمات مذکور به هیچ وجه چنان معنایی برایم ندارند؛ بلکه کاملاً برعکس، یعنی فکر میکنم وقتی کسی تلاش میکند نگرشی عینی داشته باشد دخالت بیشتر خودش در کارش امکانپذیر میشود تا زمانی که چنین نگرشی نداشته باشد.
به این نتیجه رسیدهام که محدودیتهای تحمیل شده در اثر تصمیمات مبتنی بر «ذوق» شخصی خودم بسیار دستوپاگیر هستند. به نظرم انتخابهایی که از طریق معیارهای ذهنیِ پسندیدن و نپسندیدن صورت میگیرد چیزی جز نوعی تحریک نفس بیمارگونه نیست که فقط و فقط مانع از آن میشود که بتوان نگرشی (vision) هنری را در اختیار دیگران قرار داد (گویی انجام چنین کاری بهخودی خود چنانکه باید دشوار نیست).
علاوه بر این، بهراستی معتقدم که هنری که واقعاً خوب باشد همیشه از چیزی فراتر از شخصیت خود هنرمند تشکیل میشود. مثلاً تمام آن مشکلات روحی سزان را در نظر بیاورید که وی توانست آنها را در کارش تعالی ببخشد! منظورم این نیست که بگویم هنرمندان بزرگ گذشته لزوماً از این نوع عینیت مطلع و آگاهانه در پی آن بودهاند ـ وانمود نمیکنم میدانم که آیا چنین کاری کردهاند یا نه ـ اما فکر میکنم که صرف این واقعیت که کارشان توانسته در هر سطحی ما را تحت تأثیر قرار دهد نشان میدهد که آنها به این وسعت نظر دست یافته و آن را در میان گذاشتهاند.
مجموعه اصطلاحات تازهای که هنرمندان و فعالان به کار می برند، هنر «سرد»، «منطقی»، «تقلیلگرا» ـ صرفاً مؤید نظر من هستند مبنی بر اینکه ضرورت این تعالیِ ذهنیت مورد قبول قرار گرفته و همچنین تلاشهایی به منظور تسهیل این فرایند صورت پذیرفته است.
به نظرم، کسانی که از «ضدانسانباوری» هنر مفهومی مینالند نکتهای را فراموش کردهاند. هر نوع عینیت ـ صرفنظر از اینکه در نحوهی صورتبندی نظامی انضمامی شده، در یک روش تصمیمگیری منطقی، یا در وضوح مفهومی مندرج باشد ـ تنها میتواند در خدمت تسهیل پدیدار شدن نهایی ایده هنری، در نابترین شکل ممکن آن، باشد؛ و چنان ایدهای تقریباً همواره ماهیتی اساساً شهودی دارد.
تنها وقتی که شخصی شهود اصیل خود را تسلیم پالایشها و محدودیتهای ذهنی شخصیت خود نماید ناچار است در نهایت با نوعی تصویر آینهگون حاصل از تعارض نفسانی خودش بهعنوان محصول نهایی مواجه گردد.
فکر میکنم بهترین کاری که هنرمند میتواند برای پرورش خلاقیت خود انجام دهد این است که اجازه بدهد شهودش تاسرحد ممکن محقق شود و با محدودیتهای نهایتاً اجتنابناپذیر شخصیت و مواد [کارش] محدود نشود. (…) متوجه شدهام که برای من بهترین راه جهت مقابله با محدودیتهای ذهنیام در فرایند صورتبندی مفهومی نهفته است. (…)
تنها شهود است که بهراستی محدودیتی ندارد. من تمام هنر را اساساً فرایندی شهودی میدانم، صرفنظر از اینکه در گذشته تا چه اندازه به اشکالی غیرمستقیم با آن برخورد شده باشد. در این خصوص، گمان میکنم «هنر مفهومی» مناسبترین راه برای آزاد ساختن فرایند خلاق است تا هنرمند بتواند در نابترین سطح ممکن به اثر ـ یا خودش ـ روی بیاورد.
این متن مربوط به سال ۱۹۶۷ بوده و اولین بار در کتاب زیر منتشر شده است:
آدریان پایپر، از دیده رود، هرآنچه از نظم تهی است. جلد دوم: گزیده نوشتارها درخصوص نقد هنر ۱۹۶۷-۱۹۹۲ (کمبریج: چاپ MIT، ۱۹۹۶)، صص. ۳-۴.