میخواهم مدعی حرفهای تازه برای هنرمندان باشم. این حرفه میتواند همچون بخشی از خود هنر یا در کنار آن وجود داشته باشد یا جایگزینش شود. اگر همچون بخشی از هنر یا در کنار آن وجود داشته باشد، ممکن است تفسیری شفاف و ماندگار از هنر بهدست داده، از آن حمایت کند یا چارچوبی را برای هنر فراهم نماید، اگرچه به گمانم قصدش این نیست.
از سوی دیگر، اگر جایگزین هنر هم شود هیچ اشکالی ندارد چون میتوانیم آن را از ملحقات تازهی این حوزه بینگاریم، و ساعتها در مورد تعیین وضعیت و پیامدهای آن به بحث بپردازیم و انرژی فراوانی در این راه صرف کنیم.
حرفهای که در نظر دارم را «فراهنر» (یا متا آرت) مینامم. برای اینکه بتوانم ماهیتش را تا حدودی روشن کنم، ابتدا برداشت کلی خودم را از معنای این اصطلاح بهدست میدهم.
سپس خواهم کوشید تا این تعریف را تدقیق کنم و به این منظور بهنحوی آن را با فعالیتهای دیگری که ممکن است با آن اشتباه گرفته شود، یعنی هنر و نقد هنری، قیاس کنم. در نهایت میکوشم این ادعا را که اساساً به چنین چیزی محتاجیم، تبیین کنم.
منظورم از «فراهنر» فعالیتی است که فرایندهای تفکر، روندها، و پیشفرضهای خلق هر نوع هنری را که پدید میآوریم، تشریح و ایضاح میکند. فرایندهای تفکر میتواند شامل این مسئله باشد که چطور اثری را با فرضیهسازی به وجود میآوریم: یعنی اینکه آیا با در نظر گرفتن مشکلاتی که در کارهای قبلی خود با آنها مواجه شده بودیم به استدلال میپردازیم تا در اثر بعدی به راهحلهای ممکن برسیم؛ یا با دیدن اثر شخصی دیگر، یا جنبهای از اثر خودمان که سابقاً مورد توجه قرار نگرفته بود، «الهام» میپذیریم؛ یا چیزی را میخوانیم، مسئلهای را تجربه میکنیم، یا در مورد چیزی بحث میکنیم؛ یا متوجه میشویم که کورکورانه و بدون هیچ دلیل خوبی تمام وقت خود را صرف کار خاصی کردهایم؛ یا هر نوع فرایند دیگری از این دست. روندها میتواند شامل مواردی از این دست باشد:
چگونه به مواد مورد استفاده خود رسیدهایم؛ برای دست یافتن به آنها چه کاری انجام میدهیم؛ با چه کسانی و با چه توانمندیهایی سروکار داریم؛ چه تصمیماتی (اعم از زیباییشناختی، مالی، محیطی و غیره) در مورد آنها میگیریم؛ اثر تا چه اندازه مستلزم تعامل (اجتماعی، سیاسی، همکاری) با دیگران است و غیره. بهطور کلی، منظورم از روند، کارهایی است که برای تحقق بخشیدن به اثر انجام میدهیم در تقابل با اینکه چگونه و به چه چیزی فکر میکنیم.