ارزش، قضاوتِ ارزشی، ارزیابی، ارزشگذاری. اینها واژههایی هستند که، بسته به نظرگاه فرد، میتوانند در کانون هرگونه توجه جدی به آثار هنری و ارزش زیباییشناختی باشند. یا، برعکس، اگر نه زیانبار و خطرناک. دستکم بهکلی بیربط و ناضرور به نظر برسند. مطالب بعدی اما، همگی از دل آن رویکردی برخاستهاند که، همسو با نظرگاه نخست، مقولهی ارزش و ارزشگذاری را بنیان هرگونه کردوکار جدی در عرصهی هنر میداند. تا آنجا که به هنر، ماهیتاً، همچون مقولهای از جنس ارزش زیباییشناختی و ارزشگذاری مینگرد. در اینجا، جستوجو از پی هنر پیشاپیش به معنای جستوجو از پی ارزش بوده. مواجهی معنیدار با آثار هنری پیشاپیش مواجههای ارزیابانه و ارزشگذارانه است.
«ارزیابی هنر»
مقالهی اول این مجموعه، همچون مدخلی کمابیش خنثی برای ورود به بخش اصلی عمل میکند. نویسندهی مقاله کلیترین برآورد ممکن را از انواع و اقسام گرایشهای فکری در زمینهی ارزیابی هنر انجام میدهد. با طبقهبندی دیدگاههای موجود، تصویری کلی و روشن از ساختمان بحث و مفاهیمی مانند ارزش ذاتی (درونخیز)، ارزش عینی، ارزش ذهنی_شخصی و ارزش ابزاری ارائه میکند. و باز در همین مقاله، با کنار نهادن ارزشهای ذاتی_عینی و برجسته کردن رویکردهای تجربهمحور (ذهنی_شخصی_برونخیز) و ابزاری، بهطور ضمنی ذائقهی نظری مقالات بعدی این مجموعه را نیز مشخص میسازد.
«وَه، چه شگفتانگیز!»
مقالهی دوم، در کوششی کمابیش وسواسی، میکوشد با تمرکز بر مقولاتی مانند تحسین، ستایش، ارجشناسی، لذت زیباییشناختی و لذت تحسین، تعریفی تازه و دقیق از ارزش زیباییشناختی به دست دهد. عنوان این مقاله پیشاپیش هسته و جوهر کار نویسنده را روشن میسازد. درنهایت، ارزش زیباییشناختی در بانگهای تحسین متبلور میشود. بانگهایی که فرد، وقتی اثری را سزاوار تحسین مییابد، بر زبان میآورد: «وَه، چه شگفتانگیز!». در اینجا ارزش زیباییشناختی، از مفید یافتن یا حتی زیبا یافتن محتوای اثر به دست نمیآید. بلکه از نفس شگفتی و اعجاب در مواجهه با اثر، از نفس لذت بردن از تحسین و ارجشناسی، برمیخیزد.
«وَه، چه شگفتانگیز!» پیشاپیش یک حکم است. حکمی که مخاطب در مقام داور در مواجههی ارزیابانهاش با اثر هنری و در تلاش برای تعیین کیفیت کار/ اثر صادر میکند. اینچنین، لذت زیباییشناختی بهعنوان معیاری کمابیش آشنا در زمینهی ارزشگذاری آثار هنری، یک گام عقب رفته است. و لذت تحسین، لذت ارجشناسی، و بانگهای حیرتِ شادمانه بهعنوان بروز و ظهور فیزیکی این لذت خاص، بهعنوان معیار ارزیابی بر جای آن مینشیند. _یا شاید بتوان گفت، بدون آنکه جایگزین معیار قبلی شود از آن عبور کرده، عمیقتر میرود.
«فتیش»
مقالهی سوم عملاً همچون لولایی برای ورود به نیمهی دوم این مجموعه عمل میکند. مقالهای که چندان هم آسان نوشته نشدهاست. نویسنده با چیدن صغراها و کبراهای مفهومی_تاریخی، نهایتاً آثار هنری و هنر را در تمامیت آن چیزی از جنس فتیش در معنای فنی و اولیهی کلمه قلمداد میکند. تلویحاً رویکرد بایسته به هنر جهت درک و تشخیصِ ارزش آن را رویکردی فتیشمحور میداند. همچون مردمان ابتدایی که، برخلاف اقوام متمدن، با محو کردن تمایز درون و برون خصلتهای جادویی به برخی اشیا منتسب میکردند. آثار هنری نیز تنها وقتی میتوانند حقیقتاً واجد اثر تشخیص داده شوند که به نزد مخاطب ماهیتی فتیشگون داشته باشند.
«آئینهای زمینی و پرستیژ هنر»
مقالهی چهارم با طرح ایدهی «پرستیژ» و تلاش ضمنی برای جایگزینی آن با مفهوم «هاله»ی بنیامینی، تداعیهای جادویی_مذهبی هنر را صراحت و عمق تاریخی بیشتری میبخشد. با تمیز بین آئین و قربانی (آئین تقدیس و قربانسازی)، هنر را حاصل انتزاعی از آئین میداند که خود آن نیز در اصل انتزاعی از فعل فیزیکی و خونبار قربانسازی است. در اینجا ماهیت سرّی، رازآمیخته، سِحرآمیز و معنوی هنر درست در نسبت با جسمانیت و مادیت محض آن معنا پیدا میکند. ارزش نیز عملاً از تلاقی و اختلاط این ابعادِ بهظاهر متباین پدید میآید. امری که در روزگار مدرن کمتر بدان التفات شده است. و باز امری که نویسنده با طرح ایدهی «جسمانیتِ معنویشده» میکوشد آن را دوباره طرح کند و در کانون مواجههی نظریاش با هنر بنشاند.
«ارزش وارهول»
بیپرواتر از هر هنرمند دیگری ربط وثیق ارزش زیباییشناختی و ارزش مادی_اقتصادی را نشان داد. نویسندهی این مقاله بر ایدهی دگرگونی_دگردیسی تاکید میکند. با بسط ابعاد مذهبی_مسیحیِ آن، و نیز با تأکید بر جایگاه و منش کشیشوار اندی وارهول، هنر او را در برگرفتن اشیا و امور روزمره و بخشیدن ابعاد جادویی بدانها مییابد. او را با برگزارکنندگان مراسم آئینی مقایسه میکند که در هنگام اجرای مناسک، به چیزهای پیشپاافتاده بعدی استعلایی میبخشند.
درآمیختگی عجیب جسمانیت، و بهطور مشخص مقولهی خوردوخوراک و نیز تکرار آئینی، با کردوکار زیباییشناسانهای که همزمان ارزش زیباییشناختی و ارزش اقتصادی خلق میکند. کار وارهول را، از جمله، از خلوصگرایان متمایز میکند. خلوصگرایانی که همچنان به منزه نگاه داشتن دامان هنر، و ارزش زیباییشناختی، از سایر عرصهها و سایر ارزشهای بهظاهر پستتر اصرار میورزند.
چیزی که، بهطور ضمنی یا صریح، در متن همهی این نوشتهها وجود دارد. تلازم ارزیابی_ارزش زیباییشناختی با نوعی رویکرد دلسپارانه است. ارزشْ از دل مواجههای پرشور و درآمیزنده با اثر هنری برمیخیزد. اتخاذ رویکرد بهاصطلاح عینینگر، سرد و بافاصله عملاً به معنای تعطیل کردن فرایند ارزیابی است. پیش از آنکه حتی آغاز شده باشد. در یک کلام، تأکید و تمرکز این مقالات را میتوان اینگونه بازگفت. اثر/ کار (work) برای آنکه اثر/ کار باشد باید اثر بگذارد/ کار کند. این اثرگذاری/ کارورزیِ انضمامی شرط لازم برای ارجمندی هنر است.