نمایی از رزمناو پوتمکین سرگئی آیزنشتاین battleship potemkin 1926

جزء همان کل است/ محمدرضا یگانه‌دوست

محمدرضا یگانه‌دوست در این مقاله دربار‌ه‌ی پیوند هنر و ادبیات و سایر فرم‌های هنری با یکدیگر همچون سینما و نقاشی نوشته است. یافتن شباهت و همانندی در هنری واحد، کار چندان دشواری نیست. آثار هر سبک، ژانر یا دوره‌ی تاریخی شباهت‌های انکارناپذیری با یکدیگر دارند. به عنوان مثال نوعی هم‌گوهری ماهوی در تمامی نمایش‌های ابزورد می‌توان یافت، به همین ترتیب به زعم او فیلم‌های وسترن، داستان‌های معاصر آمریکایی، نقاشی‌های باروک، موسیقی آتونال و… ویژگی‌های مشترک فراوانی دارند. اما یافتن همانندی در هنرهای گوناگون به سادگی یافتن عوامل مشترک در هنری واحد نیست. برقراری ارتباط میان شکل‌های هنری متفاوت فعالیتی عقلانی است که از قابلیت ذاتی مغز در علت‌یابی، قیاس، استقرا و فرافکنی الگوی خود به واقعیت آشفته نشأت می‌گیرد. شبکه‌سازی و تداعی‌هایی که پس از مواجهه با یک اثر به ذهن خطور می‌کند گاهی ناشی از شباهت‌هایی در شکل و فرم است و گاهی نیز ریشه در همانندی‌های مضمونی و محتوایی دارد. به عنوان نمونه در ادبیات، مابه‌ازای زبانی تمام تجارب زیبایی‌شناختی را می‌توان یافت؛ اثر ادبی می‌تواند حاوی توصیف دقیق سایر هنرها باشد یا حتی از آن مهم‌تر به‌طور مضمر و مستتر ساختار سایر هنرها را اخذ نماید.

بخشی از مقاله:

شاهد این مدعا نویسنده‌ای چون میلان کوندرا است که زندگی بشر را به قطعه‌ای موسیقی تشبیه می‌کند و تلویحاً کار نویسنده را نوشتن نت‌های این قطعه می‌داند:

… زندگی بشر همچون یک قطعه‌ی موسیقی ساخته شده است. انسان با پیروی از درک زیبایی، رویدادهای اتفاقی… را پس و پیش می‌کند تا از آن درونمایه‌ای برای قطعه‌ی موسیقی زندگی‌اش بیابد. انسان این درونمایه راـ همانطور که موسیقی‌دان با زمینه‌های سونات عمل می‌کند ـ تکرار خواهد کرد،تغییر خواهد داد، شرح و بسط خواهد داد و جابه‌جا خواهد کرد….انسان همیشه نادانسته حتی در لحظه های عمیق‌ترین پریشانی‌ها، زندگی‌اش را طبق قوانین زیبایی می سازد.

گاهی نیز ذهن شبکه‌ساز ما آثار تصویری را به متون ادبی پیوند می‌زند،آنگاه نزد خود می‌گوییم که این نقاشی می‌تواند به مثابه تصویرسازی متن ادبی‌ای باشد که پیشتر خوانده‌ایم. مثلاً عروس طوفان کوکوشکا می‌تواند مابه‌ازای تصویری قطعه‌ای از بار هستی کوندرا باشد:

روی تختخواب نشسته بود و به زنی که در کنارش خفته ـ و در خواب دستش را می‌فشردـ می‌نگریست و عشقی توصیف‌ناپذیر به او احساس می‌کرد. ترزا که در آن حال در خوابی بسیار سبک بود، ناگهان چشمان خود را باز کرد و خشمناک به او خیره شد و پرسید:

ـ به چی نگاه می کنی؟ …

 

سینما نیز به واسطه‌ی ماهیت ترکیبی‌اش (به مانند فرانکشتاین) از هر هنری توشه‌ای اندوخته است و بنابراین یافتن ویژگی‌هایی که در ادامه‌ی سنت چندین هزار ساله و متنوع  نقاشی، معماری، ادبیات، نمایش و … باشد دشوار نیست؛ شباهت میان نماهای سینمایی و آثار نقاشی گاهی در حد نسخه‌برداری عین به عین است(مانند بازسازی بار فولی برژه ی مانه در فیلم  درشهر سیلویا  یا مسیح مرده ی مانتنیا در فیلم بازگشت) و گاهی نیز نمای سینمایی اقتباسی آزاد از عوامل سبکی هنرهای تجسمی است. به عنوان مثال ترکیب بندی نماهای فیلم سریر خون اثر کوروساوا به ترکیب بندی مدور و دو بعدی نگارگری ایرانی شباهت دارد.یا ترکیب بندی و نورپردازی عروسی ابتدای فیلم پدرخوانده متأثر از نقاشی امپرسیونیستی است، درباره‌ی اهمیت معماری در آثار آنتونیونی هم بسیار گفته شده است؛ همین علاقه‌ی وی به معماری او را به نقاش مکتب متافیزیک  دکریکو پیوند می دهد. اما گاهی نیز نماهای سینمایی منبع الهام نقاشان شده‌اند؛ به عنوان مثال پیکاسو یکی از پیکره‌های تابلوی عظیم گرنیکا ی خود را تحت تأثیر نمایی در رزمناو پوتمکین کشیده است.

اما تداعی‌هایی که در ذهن رخ می‌دهد همواره سرراست و قابل فهم نیستند بلکه حتی گاهی کاملاً بی منطق‌اند و احتمالاً ریشه در تجارب شخصی هر مخاطبی دارند. به عنوان نمونه من هرگاه به سمفونی شماره‌ی سه ی گورِکی گوش می‌دهم  داستان حادثه ای دردناک در مجموعه‌ی دوبلینی‌ها  اثر جویس به ذهنم متبادر می شود. اگر شما ارتباط این دو را متوجه شدید به من هم بگویید.

سبد خرید ۰ محصول