ثمیلا امیرابراهیمی در متن «چهل سال در یادداشتهای من چگونه گذشت؟» از تغییر جامعه ایران از سال ۵۷ تا به امروز صحبت میکند. همه خواه و ناخواه قربانیان لازم و حقیقی یک تغییر هستیم و کسی چه میداند. شاید این تغییر بهسوی بهتر برود. شاید همهی رنجهای ما مقدمهای باشد تا بعضی مفاهیم با خلوص و یکدستی بهتری جا بیفتند. تمام وقایع کوبنده و فشرده زندگی از انقلاب تا به امروز در طی این سالها خیلی ها را به حق و خیلیها را به ناحق از مسیر انقلاب تا آزادی دور کرد. به راستی که زمان بزرگترین جادوگر است. چطور میتواند تا این حد آدم را گیج کند؟ گاهی اوقات بهنظر میآید که هیچ چیز وجود تصادفی و بیمعنای آدمها را توجیه یا اثبات نمیکند.
ثمیلا امیرابراهیمی پرسشهای اینچنین مطرح میکند. آیا ما بودیم یا نبودیم؟ و اگر بودیم برای چه بودیم و چه اثری در کل زندگی داشتیم. اشیایی که از ما میمانند چه معنا و ارزشی دارند؟ همینطور که فصلها در پی هم میآیند و میروند زندگی تغییر میکند بیآنکه الگوی این تغییر، تغییر کند. سنگینی و افسردگی و ناامیدی ماههای و حتی سالهای گذشته با آمادن بهار رو به کاهش میرود و همه خود را برای زایشی نو یا ادامهی زندگی گذشته آماده میکنند.
این همزمانی عید و بهار برای ما انگار یک کهنالگوی نجاتدهنده است. و بهترین لحظات آن پیش از فرارسیدنش است. زمانی که خانهتکانی به پایان رسیده و با روبیدن خاکها و چرکها و چربیهای تلنبار شده، انرژی تازهای به محیط زندگی و فضای روح و ذهن آدمها میرسد. این انرژی همان امید است بیآنکه از خودش آگاه باشد. یعنی شاید «امید به چیزی» محسوس نباشد اما نیروی حیاتی، افقی از آینده را شکل میدهد و آدم را به سوی آن میراند. این چیزی است که اغلب ما در روزهای پایانی سال احساس میکنیم.
بخشی از مقاله:
بیتردید چیزی دارد عوض میشود. شاید ما همه خواه و ناخواه قربانیان لازم و حقیقی یک تغییر هستیم و کسی چه میداند، شاید این تغییر بهسوی بهتر برود. شاید همهی رنجهای ما مقدمهای باشد تا بعضی مفاهیم با خلوص و یکدستی بهتری جا بیفتند … زندگی ایران هرگز بیش از این زنده نبوده. لااقل در حافظه و خاطرهی من که بسیاری از وقایع بیست ـ سی سال پیش را ندیدم و یا به خاطر نمیآورم. کسی نمیداند چه خواهد شد…