وحید حکیم در این مقاله مروری داشته است بر آثار بکتاش سارنگ جوانبخت.
بخشی از مقاله:
اینسان، آثار سارنگ همچون کتابی اوراقگسیختهْ توالی زمانی و ربط و پیوندهای مکانی، و همچنین رابطهی علت و معلولی رویدادها را در هم میریزد. در چیدمانهای او چندصدایی و تکثر در ذهنیت و بیان، همخوان با شیوههای اجرایی او، یعنی استقرار اوراق ازهمجداشدهی کتاب، جعبه، تابوت،… در فضایی واحد ــ گاه به شکلی مرتبط، گاه مستقل از یکدیگر ــ قرار میگیرد. جعبه، همچون کتاب، هرگونه تضاد و ناسازوارگی را درون خود متحمل میشود. جعبه، با تاریخچهی نه چندان بلندش در عرصهی هنر جهان و کشور فرمیست که بیش از هر چیز ماهیت درهمریختگی، چهلتکهگی، و سرهمسازی اشیا و دالهای ناهمگون را برمیتابد. جعبه، از ماهیت این ناهمگونی و تکثر دفاع میکند. جعبه خودِ چیزها را بهمثابهی دلالتهایشان نمایش میدهد. جعبه نسبت به کتاب کلیتر محسوب میشود، جعبه کتاب را نیز در خود جای میدهد، آنگاه بهمثابهی ورقی از «کتابِ جهان» به نمایش درمیآید.
صفحات کتاب سارنگ صفحاتی پررمزوراز و مملو از اشارات است، و از آنجا که نمیتوان این اشارات را اشاراتی تقلیدناپذیر دانست، نیز نمیتوان آنها را اشاراتی چندان بدیع، و نومایه (original) به حساب آورد. او همچون همنسلانش در زبانی چندصدایی مؤلفههای قدرت، خشونت، غریزه، و امر غریب را از همان منابعی استخراج میکند که جریان مسلط هنر معاصر در روند خلاقیت، بهگونهای کلیشهوار و اقتباسی به گزینش آنها دست زده است، و این در حالیست که، اگر منصفانه نگاه کنیم او در بسیاری موارد در طعمبخشی و قریحهبخشی به صفحات کتابش از خود توانایی نشان میدهد؛ آثار او دارای لحن و طعمی منحصربهفرد است.
او «صفحات خویشتن» را یکبهیک گرد میآورد، صفحات خونچکانِ غریزه و قدرت، صفحات قوانین سخت حکومتها، صفحات تصمیمهای عجیب ساکنان زمین، صفحات زوال و ویرانی، صفحهی ساختن، سوختن، خندهزدن، صفحهی شهوت، بیخوابی، خداحافظی، صفحهی جنگ و بیماری، و در نهایتْ صفحهی مرگ از پس دودی که از حاشیهی کاغذِ تاریکِ کتابش به آسمان میرود… صفحات کتاب او پوسیده، خیسانده، سوراخ میشوند. گاه ورقی برمیبالد و بزرگ میشود، دیواری وسیع را میپوشاند، گاه حجم مییابد، قسمی از فضای نگارخانه را از آنِ خود میکند. در اوراق غریزه و شهوتش گاه شیطان لانه میکند، در تصاویر رنگریختهاش گاه هراس و خاطره درهم میآمیزند، گاه ورقی، همچون هندسهی سادهی تابوتی رخنهناپذیر، آخرین نشانههای حیات را در خود فرو میکشد و محو میکند…
اما نمیتوان از منظری واحد به دستگاه هنری سارنگ، به دلالتهای گوناگون صفحات مصور کتابش نگاه کرد. نمیتوان تمامی صداهای موجود در آثار او را، گرچه جملگی سعی در پوشاندن صدای مسلط و غالب را داشته باشند و یا در بیان درونمایه یا مضمونی واحد به یکدیگر بپیوندند و همبسته شوند، همارز یکدیگر دانست. نمیتوان نادیده گرفت که هر نظام خاصی از دلالتها، نظم خاصی از مدلولها و «بیان هنری» را بهدنبال میآورد و ذهن را جانب عرصههایی متفاوت از «دریافت» میکشاند. این صداها گرچه (در یک چیدمان یا اتاقهای متعدد یک نگارخانه) همچون میزانها یا جملات یک قطعه تلقی شوند، گرچه نیروی نهفته در هر صدا سطح فهمپذیری ما را مرتعش کند، اما این نیروها دارای کششِ یکسانی نیستند، چرا که از «مکان»ی برابر برنمیخیزند. ما برای درک بهتر از مجموعهای از آثار، ناچار، به تفکیک جزئیات آن میپردازیم، و لاجرم شاکلهی تعریفشده توسط هنرمند را، برای لحظاتی از هم پراکنده میسازیم. با چنین رویکردیست که ما آثار سارنگ را در دو یا چند مدخل زیباییشناسانه ــ یا مفهومی ــ مینگریم، و البته، با لحنی که قضاوت میکند کلماتی دربارهی آن میگوییم: ذهنیت و قریحهی سارنگ در اجرای کتابها، جعبهها و برخی دیگر از ابژههای هنریاش، مجال گونهای مداقه، چالش، و ذهنورزی را در ارتباط با «زبان ماده» و «شیء» برای بیننده رقم میزند. در این دسته از آثار، که نشان از قریحه و هوشیاری هنرمند در بهکارگیری ماده (کاغذ، چوب، نخ، سیم، چفتوبستهای فلزی،…) دارد، چشمان بیننده به روی ابژههایی غافلگیرکننده و تأملبرانگیز گشوده میشود، ابژههایی که هر بار بدانها نگاه میکنیم، در چیستی و چراییشان شکست میخوریم و هوس دیدن دوبارهی آنها در ما آغاز میشود: انگار معنایی در ماده ذوب شده است و آن ماده را به چیزی فهمناپذیر و توضیحناپذیر، اما اندیشگون بدل ساخته است.