هنر مفهومی به عنوان یک تعریف سبکی جایگاه و دامنهی خاصی دارد که هم تراز با تعاریف مشابه (مثلاً امپرسیونیسم، یا نزدیکتر به آن، مینیمالیسم) در تاریخ هنر نیست. در یک سطح، این اصطلاح اشاره به جریان یا جنبش خاصی دارد اتفاقاً با محدودهی زمانیـ مکانی مشخص (که عموماً از ۱۹۶۵ یا ۶۷ تا ۱۹۷۲ یا نهایتاً ۷۵ ادامه مییابد) و هنرمندانی که شمار آنها به سختی به تعداد انگشتان دو دست یا در این حدود میرسد. این جریان، فارغ از اینکه دههی ۹۰ میلادی شاهد نوعی بازگشت به آن بود که به نومفهومگرایی شناخته میشود، مانند هر جنبش یا جریان سبکی دیگر به اصطلاح «به تاریخ پیوست». اما در سطحی دیگر، این اصطلاح را میتوان برای اشاره به نوعی رویکرد متمایز به هنر از دهه ی ۱۹۶۰ به بعد به کار برد که دامنهی آن از یک محدودهی زمانی و هنرمندانی خاص فراتر میرود و در حقیقت ناظر به نوعی تغییر لحن و تغییر سرمشق کلی است که برخی معادلهها و خصیصههای قدیمی کلی هنر، نهاد هنر، و به طور کلی جهان هنر را تغییر داد. شکل دیگر بیان این دعوی آن است که بگوییم دامنهی تأثیرات مستقیم و بهویژه غیرمستقیم جریان هنر مفهومی از جنبش مشخصی که به این نام خوانده میشود و چنانکه گفتیم دارای آغاز و پایان مشخصی بود بسیار فراتر میرود، و از آن دوره تا زمان ما منجر به پدید آمدن برخی خصیصه های کلی اشکال مختلفِ هنر «غیرمفهومی» نیز شده است. به این اعتبار، اشتباه نیست اگر به یک معنا کل هنرِ مابعدِ ۱۹۶۵ تا زمان ما را «هنر مفهومی» بنامیم ــ تعریفی که به این ترتیب به اصطلاح کلی دیگری که برای اشاره به هنر این دوره به کار میرود نزدیک و بر آن منطبق میشود: هنر معاصر. […] هنر مفهومی در اشکال راستکیش و خالص خود هنری رادیکال یا بنیانگرا بود که اگر قرار بود کماکان چیزی به نام هنر ــ به معنایی که تا آن زمان میشناختیم ــ وجود داشته باشد، نمیتوانست ادامه پیدا کند. به این ترتیب، خارج از محدودههای این تعاریف رادیکال، بهتدریج وجوه یا سویههای مهمی از پروژهای که «هنر مفهومی» معرف آن بود در اشکال و رسانههایی دیگر (و گاه سنتی) انحلال یافت یا تهنشین شد ــ به نحوی که برخی باورها، هنجارها، امکانها، و ویژگیهای تولید هنری به نحوی برگشتناپذیر و قابلمقایسه با تحول اواخر سدهی نوزدهم و اوایل سدهی بیستم، دگرگون شد.