
بخشی از گفتوگو:
افسریان: خب چرا اصطلاح بدوى را به كار نبریم. به نظرم این بهتر از واژه روستاست. روستا بار مفهومى از طبیعت پیش از شهرنشینی با خود میآورد که به نظرم مناسب کار عماد نیست.
حكیم: اگر بگوییم بدوی، ذهن بهسمت اسطوره حرکت میکند؛ یعنی نظامی از نشانهها که دارای دلالتهای نمادین هستند. در آثار عماد با تسلط ماده ارگانیک ـ بهجای سنتتیک ـ و نوعی از ابزاروارگی که حاکی از ابزار بهمثابه امتداد دست آدمیست و در برابر، یا ماقبل، ابزاروارگی شهری بهحساب میآید، مواجهایم؛ چرا که در شهر، به معنای مدرن آن، ابزار در بسیاری موارد ادامه ذهن شهروندان است و نه دست. این تقابل شهرـ غیرشهر را میتوان در دیگر آثار ادبی یا هنری نیز شاهد بود: بودلر، در بسیاری موارد در شهر دچار ملال میشود، اما بونفوا در مکانی شبیه روستا به جهان میاندیشد. در کشور خودمان نیز برای مثال اصغر فرهادی فیلمساز شهریست، اما کیارستمی در اکثر موارد از شهر بیرون میرود. در بین مجسمهسازان ایرانی نیز مثلاً ژازه با بازیافتهای جامعه صنعتی کار میکرد، نعمتی شریف یک فضای شادِ کودکانه شهری خلق میکرد، اما ذهن عماد در اغلب موارد بیرون از شهر سیر میکند، او سراغ طبیعت و ابزاروارههای روستایی میرود.
عماد: به نظرم خیلى قطعى نمىشود شهر و روستا را تفكیک كرد. در همه دورانها اشیاء و مناسبات مدرن در متن مناسبتهای قبلی قرار میگیرد. وقتى ۱۰ ساله بودم چون پذیرش آن زندگى جمعى براى مادرم سخت بود خانه را فروختیم و یك خانه كوچكتر، اما مستقل گرفتیم. همین استقلال در زندگى اجتماعى خودش نشانی از مدرن شدن بود.
عماد: گاه وقتی طرحی میزنم بداهه و ناخوداگاه است، ولی در حین اجرا ذهنیاتم کمکم در آن شکل میگیرد. این فاصله زمانی شروع تا پایان کار برایم بسیار مهم است. بسیاری چیزها در این زمان برایم تغییر میکند. گاهی عنوان اثر هم در همین مدت زمان برایم مشخص میشود. عنوان حرکت ناموزون برایم از خود زندگی میآید. مواردی که ایمان اشاره میکند مربوط به قواعد مجسمهسازیست، و تماماً درستاند. من کارم را با فرم شروع میکنم، اما هنگامی تمام میشود که مفاهیم ذهنیام را در آن یافته باشم. برای مثال در حجم تضاد در ماده، جذابیت در تهی زیبایی فرم چندان اهمیت ندارد، بلکه بیشتر مفهومی ذهنیست که در یک فرم ذوب میشود، و همین باعث بوجود آمدن یک فرم غیرمعمول و ناآشنا میشود. با خود شگفتی بههمراه میآورد، نمیتوانیم بگوییم یک مسیر در آن از جایی به جایی میرسد، چند بعدیست، چیزهای مختلفی در آن در نظر گرفته میشود. کششی ایجاد میکند که نمیتوانم بگویم از کجاست یا برای چیست، ولی این حس وجود دارد.
حكیم: عماد از طرفی با مفاهیم تجسمی سر و کار دارد، و از سوی دیگر با گونهای مفاهیم ذهنی؛ یعنی با استفاده از مفاهیم بصری، تعادل، خالی و پر بودن،… “چیزی” میسازد که ” نمیداند چیست”، اما ذهنش آن را تصدیق میکند؛ او میگوید کشش، میگوید تهی، میگوید انرژی حاصل از تهی مشترک، و با تمامی این مفاهیم از سطح مادی اثرش فراتر میرود. در حالی که بیننده نیز آگاه است مفاهیم انتزاعی همواره ناپایدار و لغزندهاند… از طرف دیگر آنچه ایمان راجع به این آثار میگوید، یعنی ابزاروارههایی که بهنظر میآید به قصد خاصی ساخته شدهاند، اما کارکردشان دردم محو میشود، نیز حاکی از همین لغزندگیست. اینجا مرز ذهن و عین درهم میشود: ذهنیتی که بر کرانههای ماده فرود میآید، و عینیتی که از کرانههای ابزارواره و کارکرد احتمالیاش گریزان است…
عماد : بله، كاملاً درست است. مثل ایجاد یک موقعیت جدید است. مثلاً ما بىكاریم، هیچ مفهوم مشخصی هم در ذهن نداریم، بعد یك تركیببندىِ بداهه و بىقانون شکل میگیرد، مفهومی مثل کشش، بلعیدن، یا تعادل، در نهایت به نوعی بازی شبیه است.